قضاوت درمورد آدمها ظرف 5دقیقه
- مجموعه: مشاوره خانواده
اينکه 5 دقيقه به حرفهاي کسي گوش دهيد براي اينکه تصوير کلي از ديدگاه او به دنيا، اميدها و ترسها و دغدغههاي روزانهشان پيدا کنيد، کافي است.
اما چطور ميتوانيد با 5 دقيقه حرف زدن با کسي چنين برداشتي داشته باشيد؟ بااينکه اين موضوع بسيار پيچيده است اما ميتوانيم نکاتي را برايتان مطرح کنيم که به شما در اين مسير کمک کند.
مردم معمولاً بخش خيلي زيادي از خودشان را با کساني که به تازگي آشنا شدهاند، درميان نميگذارند. به همين دليل بايد جواب سوالات خود را از لابلاي حرف هاي آنها برداشت کنيد. سوالاتي که ممکن است اگر مستقيماً بپرسيد تمايلي به پاسخ دادن به آن نداشته باشند اما بدون اينکه بدانند اشاراتي در حرفهايشان به آن ميکنند. تازمانيکه ندانند چه ميکنيد، ميتوانيد بدون اينکه زنگ هشدار "غريبه" را در ذهن آنها به صدا درآوريد، کاري کنيد که چيزهايي که ميخواهيد را به زبان آورند.
اولين سوالي که بايد در ذهنتان ايجاد شود اين است:
"اولين و غالبترين حس يا وضعيت احساسي در وجود اين فرد چيست؟"
با استفاده از احساسات افراد ميتوانيد چيزهاي زيادي از آنها بفهميد چون احساسات آنها اسرار روابطشان با دنياي اطراف را افشا ميکنند و وضعيت حسي و احساسي که در زمان تجربه دنيا در آن هستند بر اعتقادات و نظراتشان اثر ميگذارد. احساس يکي از سادهترين چيزهايي است که ميتوانيد در افراد تشخيص دهيد زيرا نياز به ياد گرفتن ندارد—همه ما يک ظرفيت ذاتي براي تشخيص خودکار وضعيت حسي اطرافيانمان را داريم.
احساسات از ناکجاآباد نميآيند، آنها واکنشهايي به اتفاقات پيرامون ما هستند. وقتي با يک نفر هستيد، شما دو نفر در خلاء نيستيد—يک محيط پيرامون داريد و ميتوانيد آن را ببينيد. حالا درمورد دو مورد از سه متغير اين معادله چيزهايي ميدانيد—ميدانيد که محيط چه شکلي است و ميدانيد که فرد موردنظرتان چه حسي دارد و از اينها ميتوانيد درمورد آنچه در فکر او ميگذرد استنباط کنيد.
اگر براي هر دوي شما محيطي طبيعي باشد و وضعيت حسي خودتان وضعيت عادي باشد، احتمال اينکه فرد مقابلتان نيز در چنين وضعيت حسي باشد زياد است و اين وضعيت حسي چيزهاي زيادي درمورد نوع شخصيت او به شما ميگويد. اگر محيط يا موقعيت غيرعادي و غيرطبيعي باشد، بايد به اين فکر کنيد که چنين موقعيت و محيطي چه تاثير حسي ممکن است بر جا بگذارد و مطابق با آن از وضعيت حسي فردمقابل برآورد داشته باشيد. بعنوان مثال، اگر شب در يک کوچه تاريک باشيد، مطمئناً آن فرد ترسيدهتر و هوشيارتر از حالت عادي خود خواهد بود و در يک مهماني يا کلوپ مطمئناً پرانرژيتر از حالت عادي است. بايد ببينيد فرد موردنظرتان در آن موقعيت چه حسي دارد و بعد سعي کنيد آن تاثير موقعيتي و محيطي را از وضعيت حسي عادي آنها تفريق کنيد.
وضعيت حسي عادي افراد نشان خوبي از درک آنها از جهان و دنياي اطراف است. رفتار آنها در آن وضعيت حسي نشان از نقش خودشان در آن جهان و نگاهشان به خودشان است.
در زير به چند مثال اشاره ميکنيم:
افراد عصباني معمولاً تصور ميکنند دنيا ناعادلانه است و همه آدمها ميخواهند به آنها صدمه بزنند. دوست خودشان را زير يک ابر صاعقهدار شخصي از ديگران جدا کنند و آنجا به تنهايي از همهکس و همهچيز متنفر باشند يا با آدمهاي عصباني ديگر پيوند ميخورند تا بتوانند بقيه را بخاطر احساسات بد خودشان متهم کنند. تشخيص اين افراد معمولاً بسيار ساده است.
افراد ترسو به شکلهاي مختلف وجود دارند و معمولاً متداولترين نوع انسانها هستند. افراديکه خشن و با طرزفکر "هجوم بهترين نوع دفاع است" رفتار ميکنند، جزء متداولترين نوع شخصيت هستند. افراد خجالتي که ترجيح ميدهند به جاي اينکه شهامت به خرج دهند، از ترس خود فرار کنند، قابلتحملتر هستند اما باز هم براي همراه بودن عالي نيستند. افراد ترسويي که سعي ميکنند با رفتاري دوستانه و خودداري از اذيت کردن يا ناراحت کردن ديگران به ترسشان واکنش دهند، دوستداشتنيترين افراد هستند.
افراد شاد آنقدر نادر هستند که نيازي به دانستن درمورد آنها نيست. باشه...شوخي کرديم...اما نه خيلي. افراد شاد و خوشبخت واقعي چندان گونه متداولي نيستند. بودن با اين افراد بسيار خوب است. کسانيکه شاد به نظر ميرسند معمولاً:
اعتقاد دارند، "هيچ اهميتي برايم ندارد." از ترسيدن خستهاند و تصميم گرفتهاند همانطوري باشند که هستند. آنها که فقط درمورد دغدغههاي لحظهاي نگران ميشوند، به برنامههاي آينده يا نقشههاي درازمدت فکر نميکنند. براي آنها فقط رضايت از زمان حال مهم است و بس.
دومين سوالي که بايد پاسخ دهيد اين است که:
"چطور وضعيت حسي عادي اين فرد به اين شکل درآمده است؟"
حال کنوني آن فرد از گذشته و اتفاقاتي که در گذشته برايشان افتاده ساخته شده است. اين رويدادها و موقعيتهاي مهم زندگي آنها بوده که باعث شده کسي شوند که الان هستند. باتوجه به اطلاعات هرچند کوچکي که ممکن است در مکالمهشان به آن اشاره کنند، ميتوانيد پي به داستان زندگي آنها ببريد. آدمها معمولاً کمتر درمورد گذشتهشان با کسي حرف مي زنند اما افکارشان درمورد آينده را به راحتي در ميان ميگذارند و اين براي حدس زدن درمورد گذشتهشان براي شما کافي است. آدمها معمولاً از چيزي فرار ميکنند، پس آنچه که ميخواهند معمولاً متضاد آن چيزي است که قبلاً داشتهاند.
وقتي پي به وضعيت حسي عادي آن فرد و نوع تجربياتي که در گذشته داشتهاند برديد، ميتوانيد افکار و ايدههاي آنها را با يک تحريک ساده بسازيد:
يک موضوع انتخاب کنيد، مثلاً موضوع X. نوع افکاري که درمورد آن موضوع داشتهايد را به ياد آوريد. اتفاقات و موقعيتهايي که باعث شد چنين افکاري داشته باشيد را هم به خاطر آوريد. بعد، خود را جاي فردمقابل قرار دهيد، در يک مفهوم عيني. خودتان را با بدن، موقعيت، و همه چيز او تجسم کنيد. بعد از نظر حسي خودتان را جاي او بگذاريد—خودتان را در وضعيت حسي عادي او قرار دهيد و تصور کنيد که هميشه چنين حسي داشتهايد، مگراينکه در يک وضعيت خيلي خاص باشيد. بعد تصور کنيد که تجربياتي شبيه به آن فرد داشتهايد—چه از نظر جسمي و چه فکري و احساسي. اگر موقعيتي شبيه به آن که قبلاً در زندگي خودتان داشتهايد را به خاطر آوريد کمک زيادي ميکند.
اينکار باعث ميشود آن فرد را طوري متفاوت با آنچه هميشه ميديدهايد ببينيد و اين احتمال وجود دارد که چيزي که ميبينيد تقريباً شبيه به چيزي باشد که او ميبيند. در مکالمهتان با او کافي است يک اشاره عادي داشته باشيد و خواهيد ديد که مشتاقانه دوست دارند با آن موافقت کنند و آن را تجربهاي مشترک بدانند. اگر اين اتفاق نيفتاد، احتمالاً بايد محرکتان را تغيير دهيد.
چيزي که با اين کار ميتوانيد کشف کنيد اين است که آدمها خيلي کمتر از آن چيزي که تصور ميکنند، حريم شخصي دارند. آدمها متفاوتند اما تقريباً به هم شبيهند. حتي وقتي دو نفر با هم تفاوت دارند، هر کدام تا حد زيادي به ديگري شبيه هستند.
منبع:مردمان