نمونه هایی از اشعار عارفانه
- مجموعه: شعر و ترانه
اشعار عارفانه
ادبیات عرفانی قسمی از ادبیات است که دارای موضوعات و مضامین عرفانی در قالب شعر یا نثر می باشد. بخش بزرگی از ادبیات فارسی به تصوف، عرفان و مبانی سیر و سلوک می پردازد.
اشعار عارفانه اشعاری هستند که شاعران عارف برای بیان معانی عرفانی با زبان رمز و اشاره به سبک ویژه در قالب های شعری - بخصوص غزل - ارائه می کنند. این نوع شعر از اشارات عرفانی و سیروسلوک برای رسیدن به معشوق حقیقی یعنی خداوند مملو است.
شاعرانی چون سنایی، عطار، مولوی و حافظ دارای چنین سبک شعری هستند؛ و در اشعار سعدی نیز شیوه عرفانی یافت میشود. همچنین رباعیات ابوسعید ابی الخیر و خواجه عبدالله انصاری نیز عرفانی است و سابقه بیشتر دارند که با سبک دیگر شاعران عرفانی کمی متفاوت است.
اشعار عارفانه مولانا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضه ی امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
******
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
اشعار عارفانه ابوسعید ابوالخیر
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
******
شعر عرفانی از خواجوی کرمانی
گر ما خطا کنیم، عطای تو بی حد است
نومیدی از عطای تو، حد خطای ماست
******
اشعار عارفانه حافظ شیرازی
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است
آنچه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درویشان است
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
حافظ ار آب حیات ازلی میخواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
******
تک بینی عارفانه صائب تبریزی
یا رب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دلی بیدار ده
******
دل سیر نگرددت ز بیدادگری
چشم آب نگرددت، چو در من نگری
این طرفه که دوست تر ز جانت دارم
با آن که ز صد هزار دشمن بتری
دوبیتی عارفانه از مولانا
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
******
دو بیتی قیصر امین پور
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!
******
دو بیتی عرفانی از اقبال لاهوری
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو
******
شعر نو عارفانه از احمد شاملو
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…
گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته