اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
- مجموعه: شعر و ترانه
اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
در کوفه محشر شد به پا
آه و واویلا آه و واویلا
فرق علی گشته دو تا
آه و واویلا آه و واویلا
واویلا واویلا...
محراب و منبر لاله گون
آه و واویلا آه و واویلا
مسجد شده دریای خون
آه و واویلا آه و واویلا
حاجتش روا شد
مهمان زهرا شد
واویلا واویلا...
او جلوه ی سعادت است
بر خودش سوگند بر خودش سوگند
او کشته ی عدالت است
بر خودش سوگند بر خودش سوگند
گویم با چشم تر
مولانا یا حیدر
واویلا واویلا...
فُزت و ربّ الکعبه اش
آتش دل بود آتش دل بود
شمشیر زهر آلوده در
دست قاتل بود دست قاتل بود
ملائک گریانند
دلخون و نالانند
واویلا واویلا...
اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
مسجد كوفه ببین عزم سفر كرد على
با دلى خون ز تو هم قطع نظر كرد على
مسجد كوفه مگر مسجدالاقصایى تو
كه ز محراب تو تا عرش سفر كرد على
رفت آن شب كه به مهمانى امّ كلثوم
دخترش را ز غمى سخت خبر كرد على
خبر از كشتن خود داد به تكبیر و فسوس
هر زمان جانب افلاك نظر كرد على
كس چو او روزه یك ساعته هرگز نگرفت
چون كه افطار به هنگام سفر كرد على
گرچه جانش سفر تیر بلا بود، آخر
پیش شمشیر ستم فرق سپر كرد على
ریخت بر دامن محراب ز فرق سر او
آنچه اندوخته از خون جگر كرد على
گرچه در هر نفسى بود على را معراج
غوطه در خون زد و معراج دگر كرد على
شاعر : علی احدی
شعر شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
آمدی خانه ام دلم خوش شد
آفتاب یگانهی زینب
چقدر خوب شد سری زده ای
دم افطار خانهی زینب
باز امشب دوباره مثل قدیم
با هم از هر دری سخن گفتیم
دخترانه تو را بغل کردم
پدری دختری سخن گفتیم
گفتی امشب دگر به شمع سحر
پر پروانه تو نزدیک است
از برای وصال فاطمه ام
دخترم خانهی تو نزدیک است
حرف رفتن زدی دلم خون شد
طاقتم را محک بزن باشد
شیر را پس بزن نمک بردار
روی زخمم نمک بزن باشد
گریه ات بی قرار زهرا کرد
آسمان و ستاره هایش را
شب آخر چقدر میبویی
تکیهی گوشواره هایش را
خاطرات مدینه تازه شدند
میخ در که گرفت به شالت
یاد آن کوچهی شلوغی که
مادرم میدوید دنبالت
رفتی و آمدی چه آمدنی
حق بده مرا عذاب کند
چه کسی اینچنین دلش آمد
صورتت را به خون خضاب کند
اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
رمضان بود و شب نوزدهم
ام كلثوم كنار پدرش
سفره گسترده به افطار على
شیر و نان و نمك آورد برش
میهمان ، مظهر عدل و تقوى
میزبان ، دختر نیكو سیرش
على ان مرد مناجات و نماز
چونكه افتاد به آنها نظرش
چشمه هاى غم او جوشان شد
ریخت زان منظره اشك از بصرش
گفت : در سفره من كى دیدى
دو خورش ، یا كه از ان بیشترین
نمك و شیر، یكى را برگیر
بنه از بهر پدر، ان دگرش
شیر حق ، عاقبت از شیر گذشت
كه بشد نان و نمك ، ماحضرش
حیدر از شوق شهادت ، بیدار
در نظر وعده پیغامبرش
كه شب نوزدهم ، از رمضان
رسد از باغ شهادت ، ثمرش
بى قرار و نگران بود على
چون مسافر كه به آخر سفرش
گاه از خانه برون میامد
تا كى از راه رسد منتظرش
گه به صد شوق ، نظر میفرمود
به سما و به نجوم و قمرش
گاه در جذبه معراج نماز
بیخود از خویش و جهان زیر پرش
چه خبر داشت خدایا آنشب
كه على در هیجان از خبرش
ام كلثوم غمین و نگرآن
كاین شب تار چه دارد سحرش ؟
گشت آماده رفتن حیدر
مضطرب دختر خونین جگرش
چون كه از خانه برون میامد
چفت در، بند گشود از كمرش
كه مرو یا على از خانه برون
تا سحر بگذرد و این خطرش
على آن روح مناجات و نماز
شرح قرآن سخن چون شكرش
گفت با خود كه كمر محكم كن
بهر مردن كه عیان شد اثرش
تا كه نزدیك بشد صبح وصال
مسجد كوفه بشد باز درش
على آن بنده تسلیم خدا
صاحب الامر قضا و قدرش
كعبه زادى كه خدا دعوت كرد
بار دیگر به سراى دگرش
چون كه جا در بر محراب گرفت
من چه گویم كه چه آمد بسرش
كوفه لرزید ز تكبیر على
ناله برخاست ز سنگ و شجرش
فلك افشاند به سر، خاك عزا
چرخ ، واماند ز سیر و گذرش
اه از ان دم كه على غرقه به خون
بود بر دوش شبیر و شبرش
اه از ان دم كه حسانا زینب
چشمش افتاد به فرق پدرش
شاعر: جواد حیدری
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته