اشعار زیبا و خواندنی یدالله رویایی



 اشعار زیبای یدالله رویایی

یدالله رؤیایی مشهور به رؤیا (زادهٔ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ در دامغان، شاعر ایرانی است. وی اکنون در پاریس زندگی می‌کند. رؤیایی اولین شعرهای خود را در 22 سالگی نوشت و همزمان به تحصیلات خود در رشته حقوق سیاسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران تا اخذ درجه دکترای حقوق بین‌الملل عمومی ادامه داد. کتاب‌های شعر منتشر شده او بر جاده‌های تهی، شعرهای دریایی، دلتنگی‌ها، از دوستت دارم، لبریخته‌ها، هفتاد سنگ قبر، منِ گذشته: امضا، در جستجوی آن لغتِ تنها هستند.

 

برگرد!

ای کاروان خسته، برگرد !

ذهن ِنمک عقیم و نازا ست

زیبائی ِ ذغال را آتش

 طی کرده است

 و ماهیان قرمز ِ شب را

 ستاره ها ترسانده اند

 ای ذهن،

ای زخم ِمنتشر !

صبر ِمیان تهی را

از مزرعۀ نمک بردار

زیرا که اب‌های قدیمی همواره درکتاب‌ تو جاری ست

برگرد !

اینجا طبیعت

- آنسان که می نماید-

طبیعی نیست.

 

اشعارعاشقانه یدالله رویایی, شعرهای عاشقانه یدالله رویایی

 

شب ، در گریز اسب سیاه

 یك صف درخت باقی می ماند

در چهار كهكشان نعل

 یك صف درخت

 بی شیهه می گذشت

رگ بریده ، دهان باز كرده و ریخت

افق دراز

دراز

دراز لخته لخته ،‌ دراز مذاب

زنی در اصطكاك تاریكی

به شكل تازه ای از شب رسید

ستاره ای رسیده ، در ته خود چكه كرد

صدایی ، از سرعت پرسید

كجا ؟

 كجا ؟

 اما جواب ،

گذشتن بود

و در گریز اسب سیاه

سرعت پیاده می رفت

سرعت ، ‌صف درخت بود

 كه می ماند

 

اشعارعاشقانه یدالله رویایی, شعرهای عاشقانه یدالله رویایی

 

من از دوستت دارم

از تو سخن از به آرامی

از تو سخن از به تو گفتن

از تو سخن از به آزادی

 وقتی سخن از تو می‌گويم

از عاشق از عارفانه می‌گويم

از دوستت دارم

از خواهم داشت

 از فكر عبور در به تنهایی

من با گذر از دل تو می‌كردم

من با سفر سياه چشم تو زيباست

خواهم زيست

من با به تمنای تو خواهم ماند

من با سخن از تو

خواهم خواند

ما خاطره از شبانه می‌گيريم

ما خاطره از گريختن در ياد

از لذت ارمغان در پنهان

ما خاطره‌ايم از به نجواها

من دوست دارم از تو بگويم را

ای جلوه از به آرامی

من دوست دارم از تو شنيدن را

 تو لذت نادر شنيدن باش

تو از به شباهت از به زيبایی

بر ديده تشنه‌ام تو ديدن باش

 

اشعارعاشقانه یدالله رویایی, شعرهای عاشقانه یدالله رویایی

 

چشمان ستاره‌های نوسال

می‌رفتند

در گوشت ماه

خون مثل برج‌هایی از چرم

پرچم شده بود

مثل شکل چهار

یارن جلوتر همه ترسیده بودند، ولی با ما

از ترس سخن نمی‌کردند

در هرم روان ریگ

با عشق به ریگ

با حالت دسته‌های گندم می‌رفتیم

و ساعت همواره

فردا و سه دقیقه بود

در حاشیه‌ی مرگ

شلاق گونه های خورشید

و ماه

تنها شده بود

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته



گلچینی از شعر و ترانه ها

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------