4بازیگرایرانی ازحوادث تلخ زندگیشان میگویند
- مجموعه: دنیای بازیگران
وقتی زلزله آمد نتوانستم تكان بخورم
سیما تیرانداز، كارشناس ارشد رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه آزاد است او در نقش پزشك مقابل حمید فرخنژاد در سریال حلقه سبز ساخته ابراهیم حاتمیكیا به چهره روز سریالهای تلویزیونی تبدیل شد.
تیرانداز دوره بازیگری را زیر نظر گلاب آدینه گذرانده. شروع فعالیت سیما تیرانداز از با نمایشهای آموزشی مدرسه هنر و ادبیات بود. او از بازیگرانی است كه بین تئاتر، سینما و تلویزیون در رفت و آمد است. با بازی در نقش كوتاهی در فیلم هامون ساخته داریوش مهرجویی به سینما آمد و سپس در فیلم بانو ساخته دیگر همین كارگردان بازی كرد. اما فیلم سایههای هجوم فرصت مناسبی برای هنرنمایی او بود كه برای بازی در همین فیلم نامزد جایزه بهترین بازیگر زن در یازدهمین جشنواره فیلم فجر شد. تیرانداز همچنین جایزه بهترین بازیگر زن را از دهمین جشنواره تئاتر فجر برای نمایش مرگ یزدگرد دریافت كرد. سیما تیرانداز به جز فیلمهای هامون، بانو و سایههای هجوم در فیلمها و سریالهای دیگری همچون جاده عشق، پنجرهای رو به باغچه، بیبی یون، دور باغ گذشت، وكلای جوان، دومین انفجار، باران عشق، حلقه سبز و چهار بهار بازی كرده است. او میگوید: حدود ده سال پیش بود كه برای فیلمبرداری یك فیلم مستند به نام [آب،هستی] به شهرستان كنگاور در استان كرمانشاه سفر كرده بودیم. شب در كمپینگی كه اجاره شده بود با یك گروه فیلمبرداری خوابیده بودیم. آن شب زلزله آمد. همه در حال جیغ و فریاد و بدو بدو بودند اما من اصلا نتوانستم تكان بخورم و همینطور دراز كشیده بودم. این قدر این چند ثانیهای كه زلزله آمد به نظرم طولانی بود كه احساس كردم یك ساعت این حادثه طول كشیده است. این تجربه بسیار عجیبی برایم بود. بعد از آن فكر میكردم چه قدر ما انسانها در مقابل كوچكترین اتفاقی كه ممكن است در زندگیمان بیفتد ضعیف هستیم. كنگاور منطقه زلزله خیزی است و مردم آنجا دائما زلزلههای كوچك را تجربه میكنند. این تجربه در مورد زلزلهای كه هیچ خرابیای نداشت ولی باعث شده بود من انسان این چنین دچار ضعف شوم بود و از حركت باز بایستم تاثیر زیادی روی من گذاشت. همیشه هر حادثه و اتفاق ناگوار و غیرقابل كنترلی حتی تصادف و بیماری باعث میشود فكر كنم كه چه قدر ما انسانها آدمهای ضعیف و مغروری هستیم و فكر میكنیم كه داریم در این جهان كار مهمی انجام میدهیم در حالی كه همهمان به مویی بندیم.
كم مانده بود به رودخانه خروشان سقوط كنم
فرهاد مهادیان، متولد سال 1353در تهران و فارغالتحصیل رشته مهندسی معدن از دانشگاه آزاد اسلامی است. او بازیگری را با فیلم سینمایی «آژانس شیشهای» به كارگردانی ابراهیم حاتمیكیا آغاز كرد و پس از آن به جمع بازیگران سریالهای تلویزیونی پیوست. مجموعههای «همسفر»، «دختران» و «راز شیوا» از عمده كارهای اوست. مهادیان همچنین فیلمهای سینمایی «راز شب بارانی»، «مردی از جنس بلور»، و فیلم «منفی 18» و.... را در كارنامه خود دارد.
سریال «كلانتر» كه هر هفته از شبكه یك سیما پخش میشد، از جدیدترین مجموعههای تلویزیونی است كه در آنها ایفای نقش كرده است. این بازیگر حوادث زیادی را از سر گذرانده كه تكتكشان برایش مهم است. اما حادثهای در دوران كودكی، هنوز خاطرهاش با او مانده است میگوید: «3 یا 4 ساله بودم كه برای عید به همراه خانواده به سفر شمال رفتیم و در جاده چالوس از یكی از كوههای جنب یك باغ بالارفتیم. هنگام برگشتن چون من تجربه نداشتم و نمیدانستم كه برای پایین آمدن باید پاهایم را كمی كج كنم تا سر نخورم، با سرعت سرازیری را به سمت پایین آمدم كه متاسفانه آن پایین به رودخانه منتهی میشد و من راه بازگشتی نداشتم و مطمئن بودم به رودخانه سقوط میكنم و غرق میشوم.»
مهادیان در ادامه میگوید: «آن رودخانه به رودخانه قاتل معروف است. چون خیلیها درآن غرق شدهاند. همان زمان هم پسری در رودخانه افتاده بود كه وقتی پدرش به دنبال او رفته بود او هم غرق شده بود.
به هر حال، چیزی نمانده بود كه به رودخانه سقوط كنم. ناگهان پدرم از پشت یك درخت بیرون آمد و من را گرفت. او مثل یك فرشته نجات آن لحظه بر من نازل شد و نجاتم داد.»
فرهاد مهادیان معتقد است اگر پدرش نبود، هیچكس دیگری نمیتوانست در آن لحظه به دادش برسد.
او از یك اتفاق دیگر حرف میزند كه موجب شده او و دوستش چند ساعت سر در گم بمانند و از ترس بلرزند. اینطور تعریف میكند: «در مقطع دبستان درس میخواندم. آن وقتها خانهمان در فردیس كرج بود. با یكی از دوستانم دوچرخهسواری میكردیم و در حین دوچرخهسواری با هم گپ میزدیم. یك باره سر از شهریار در آوردیم.
آنوقتها شایع بود این مسیر، مسیر بچه دزدهاست. گفته بودند آن وقت روز بچه دزدها، بچهها را میدزدند. داشتیم فكر میكردیم چطور به كرج برگردیم. اما هر چه فكر كردیم، كمتر نتیجه میگرفتیم خیلی ترسیده بودیم. بخصوص كه بعد از یك مدت ركاب زدن، رسیدیم به جادههای خالی و خلوتی كه حتی پرنده در آن پر نمیزد.
آن روزها نه شهریار خیلی بزرگ بود و نه فردیس. «فردیس فقط یك فلكه اول و یك فلكه دوم بود. به سختی كسی را پیدا كردیم و با ترس از او آدرس پرسیدیم. خلاصه فردیس را نزدیكیهای غروب پیدا كردیم. اما هركس نزدیك ما میشد، میترسیدیم ما را بدزدد. خلاصه به خیر گذشت.»
مهادیان ادامه میدهد: «زندگی فرصت تجربههای تلخ و شیرین است. فقط باید كمی حواسمان را جمع كنیم كه تجربهها، حادثهساز نشوند.»
چاقو را زیر گلویم گرفت
رزا آرایش، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون، متولد 1346 در تهران است. او كه در رشته مدیریت بازرگانی تحصیلكرده است، بعد از گذراندن یك دوره 6 ماهه بازیگری در تالار محراب، فعالیت هنری خود را آغاز كرد. نخستین تجربه او بازی در فیلم «مسافر غریب» به كارگردانی یوسف جمادی عرب بود. «شام عروسی»، «آیههای زمینی»، «رای باز»، «جان سخت» و «حرفهای» از دیگر آثار این هنرمند است.
بدترین حادثه زندگی آرایش، اتفاقی است كه اسفند سال گذشته در حوالی چهارراه جهان كودك برای او افتاد. او ماجرا را اینگونه توضیح میدهد: «ساعت 10 دقیقه به هفت شب بود. در خیابان الوند داشتم به سمت خانه میرفتم كه تیزی یك چاقورا روی گلویم احساس كردم. مردی با یك چاقوی خیلی بزرگ مرا تهدید كرد كه تمام داراییام را به او بدهم. كیفم، پالتویم، طلاهایی كه به همراه داشتم و گوشی تلفن گرانقیمتی كه داشتم گرفت و بعد رهایم كرد. در تمام مدت 2 نفر كه همدستش بودند آن طرفتر كشیك میدادند كه كسی این ماجراها را نبیند. من بعد از آن توانستم به خانه بروم اما چنان شوكه شده بودم كه تا چند شب نتوانستم راحت بخوابم.»
آرایش ادامه میدهد: «نمیدانم این قاپ زنی بود، زورگیری بود یا اسم دیگری داشت. اما هر چه بود اثر بسیار بدی در روحیه من گذاشت و تا مدتها احساس ناامنی میكردم.»
اما از حادثههای خوش زندگی كه میپرسم، او پاسخ میدهد: «هر روز خدا آنقدر زیبا و خوب است كه باید قدر لحظه لحظهاش را دانست و آن را زندگی كرد. هر روز برای من حادثهای خوش است.»
مینیبوس ما معلقزنان به دره افتاد
رضا ناجی سال 1321 در تبریز به دنیا آمد. او فعالیت هنری خود را سال 1341 با بازی در تئاتر شروع كرد و بعد از آن با وجود علاقه فراوان به هنر و ایفای نقش در تئاتر، مدتها از هنر فاصله گرفت.
ناجی پس از طی دورهای، از طرف مجید مجیدی برای بازی در فیلم «بچههای آسمان» انتخاب شد.
بعد از سالها استعداد او در زمینه بازی دوباره كشف شد و توانست در فیلمهای دیگری چون «تولد یك پروانه»، «باران»، «سوداگر»، «پرندهباز كوچك»، «او»، «باغهای كندلوس»، «بید مجنون»، «یك قدم تا خدا»، «باد در علفزار میپیچد»، «برای آمدنت دعا میكنم» و «سرگیجه» به ایفای نقش بپردازد.
در میان تمام این فیلمها هیچ كدام به اندازه بازی در «آواز گنجشكها» برای ناجی مسرتبخش نبود.
او به واسطه ظاهر شدن در نقش اصلی این فیلم توانست جایزه خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد جشنواره برلین را از آن خود كند.
علاوه بر این، جایزه بهترین بازیگر مرد از جشنواره فیلم دمشق برای بازی در فیلم «آواز گنجشكها»، دیپلم افتخار بهترین بازیگری از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر، پروانه زرین بازیگری از هفدهمین جشنواره بینالمللی فیلمهای كودكان و نوجوانان و دیپلم افتخار و جایزه ویژه هیات داوران از بیستودومین جشنواره بینالمللی فیلم فجر از جمله جوایز این بازیگر به شمار میآیند.
اتفاقی كه برای رضا ناجی در سال 66 افتاد آنقدر دردناك بود كه او را سالها از علاقهاش به هنر و بازیگری دور نگهداشت. قرار بود نمایشنامهای به نام «گروهبان» را جواد افشار در آن سالها كارگردانی كند.
برای اجرای این نمایش در جشن كارگری، افشار و گروهش عازم اصفهان شدند و اجرای موفقیتآمیز آنها باعث شد 7 جایزه این جشنواره را از آن خود كنند.
اما در راه بازگشت كه حود ساعت 9 شب بود، اتفاق ناگواری افتاد كه برای رضا ناجی خاطره تلخ دوری از هنر را دوباره تكرار كرد.
«در راه بازگشت در جاده زنجان به سمت شهر میانه یكی از چرخهای عقب یك اتوبوس از جا كنده شد و با قدرتی باورنكردنی به مینیبوسی كه ما سرنشین آن بودیم، برخورد كرد.
مینیبوس بعد از سه، چهار معلق در دره افتاد. موقع افتادن به دره، در مینیبوس باز شد و من به بیرون پرتاب شدم و ضربه سختی به سرم وارد شد. حدود 3 روز در اغما بودم و بعد از آن وقتی به هوش آمدم، متوجه شدم 7جای بدنم شكسته است.»
بازیگر فیلم «آواز گنجشكها» از احساسش در آن شرایط برایمان میگوید: «وقتی فهمیدم باید 4 سال در خانه بمانم، احساس خیلی بدی داشتم.
در تمام این مدت هیچ نهادی از من حمایت نكرد و این برایم خیلی دردناك بود، چون احساس میكردم فراموش شدهام.
من و همسرم روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم و مجبور شدم برای خرج جراحیام، فرشهای خانه و حتی طلاهای همسرم را بفروشم.
این بزرگترین شكست من در هنر بود، اما بعد از این ماجرا نه تنها علاقهام به هنر كم نشد بلكه روز به روز بیشتر و بیشتر هم شد.»