همزمان با ابلاغ حکم‌ اعدام، هویت‌ اعدامی را تغییر دادند



 

متهمِ پرونده، علیرغم مجازاتی که در انتظارش بود بسیار خونسرد و بی خیال روی صندلی دادگاه نشسته بود،آنقدر بی تفاوت که قاضی دادگاه از باب تاکید به او ،خطاب به من گفت:

 

جناب وکیل! اتهام موکل تسخیری اتون قاچاق چند کیلو شیشه است،شما بهش بگید مجازاتش ادعام است بلکه با شما همکاری کنه.آنقدری که من با شنیدن کلمه ی اعدام به هم ریخته و ناراحت شدم،سیاوش انگار نه انگار و بی تفاوت با زنجیری که به‌ پایش بسته بودند بازی می کرد.

 

رئیس شعبه،به بهانه ی سر زدن به دفتر دادگاه، من و سیاوش را تنها گذاشت تا دقایقی با هم گفتگو کنیم.

 

پیش از آنکه من حرفی بزنم سیا همانطور بی خیال و راحت شروع کرد به حرف زدن :میدونی شیشه چطور درست میشه؟بعد شروع کرد با جزئیات دقیق  شیوه ی تولید شیشه را تعریف کرد ،طوری حرف می زد که اگر کسی صحبت هاش و شنود می کرد مطمئن می شد،موکلم عامل اصلی تولید شیشه است و قرار بوده پس از قاچاق شیشه ها به ژاپن ، آنجا آشپزخانه ­اش را  راه ­اندازی کند.

 

پس از چندین جلسه و رفت و آمد به دادگاه متوجه تعارضات فاحشی در اظهارات سیا و سوابق قبلی وی شدم لذا از رئیس دادگاه درخواست کردم که خارج از چارچوب پرونده ­های تسخیری به من اجازه ی مطالعه پرونده ها ی قبلی سیا  را بدهند. تمام موارد شبیه به هم بود  حتی کلماتی که سیا در اقرارهایش داشت شبیه هم بودند و مو به مو عین هم!!. با این تفاوت عمده که عملکرد وی در پرونده ی اخیرش با پرونده ها ی قبلی و سایر سوابق وی ۱۸۰ درجه فرق می­کرد! همین تفاوت تلنگری شد تا فکری به ذهنم خطور کند؛ در این پرونده اتفاقی رخ داده که از چشم ما پنهان مانده. لذا از قاضی پرونده خواستم متهم را یکی دو ساعت ملاقات کنم. به قاضی گفتم ایشان در هر حال اعدام می­ شود پس تأثیری در روند دادرسی نخواهد داشت اگر شرایط طوری بشود که جز من و متهم کسی شاهد وناظر حرف­های من و سیا نبوده و شنود هم نشود. قاضی پرسید: چرا ؟دنبال چه هستی ؟  گفتم: من تمام پرونده ­ها و سوابقِ متهم را دیدم و غرضم این بود که تطبیقی با این پرونده بدهم که خروجی اش شد این فرضیه که مختصات این پرونده با سایر پرونده ­های متهم همخوانی ندارد، مطمئن هستم یک جای کار می­ لنگد و چیزی را یا پنهان کرده یا وارونه می­گوید. با اصرار من و لطف قاضی در حیاط زندان به دور از چشم­ها و گوش ­های مامورین باموکل شروع کردم به قدم زدن و گفتگو.

 

سیا در آغاز گفت و گو  پرسید؛ آقای وکیل دنبال چی هستی؟! هر کدوم از زندونی ها راجع به پیگیری هات چیزی میگن،حتی میگن تو اصلا وکیل نیستی و ماموری که البت این و خودم در آوردم که وکیلی اما اگر به قول بچه ها خیلی وکیل مهربونی هستی و آمدی با حرف هات آرومم کنی باید بهت بگم اصلا برام مهم نیست که اعدام بشم ، خیلی هم خوبه که از این زندگی سگی نجات پیدا می­کنم.   گفتم تو همان کسی هستی که می­خواستی بری ژاپن و آشپزخانه­ ات در آنجا عَلَم کنی؟پس تو آدم ضعیفی نیستی و دنبال مردن هم نبودی!...خودت یک دلیل درست و درمون بیار  تا باور کنم رسیدی به ته خط؟

 

متهم لحظه­ ای سکوت کرد ،مچ دستش را گرفتم و گفتم:بهت قول شرف می دهم که هیچ حرفی از اینجا درز نکنه و هر کمکی از دستم بر بیاد برات انجام دهم.همینطور که سرم پایین بود و حرف می زدم یک آن حس کردم صدای هق هق می شنوم!سیا به پهنای صورت گریه می­کرد. اشک هاش و پاک کردم و نشستیم کنار هم به چای و سیگار. گفتم هرچه دلت می­خواهد بگو. نه کسی می­شنود نه من قرار است به کسی چیزی بگویم.  اگر هم فکر می کنی اعدام حقت هست،بگو چرا؟.اما می­ دانم که این پرونده با بقیه فرق می­کند.چشمانش برق زد و پرسید از کجا می­دانی؟  گفتم: من سوابق تو را خوانده­ ام،هیچ چیز این پرونده با سوابق تو به عنوان خرده فروش مواد یکی نیست!چطور ممکنه یک خرده فروش تریاک،یکدفعه بخواد چندکیلو شیشه به خارج قاچاق کنه و ژاپن اشپزخونه بزنه؟با کدام پول و سرمایه این شیشه ها را خریدی؟ چه کسی قرار بوده،تجهیزات آشپزخانه را مهیا کنه؟بازم هم بگم یا همین سوالات کافیه تا باور کنی، متوجه چیزهایی شده ام،خودت میگی یا...کلامم و قطع کرد و با غضب نگاهم کرد،چشمانی که از گریه سرخ شده بودند حالا انگار خون جلوش وگرفته ،خبری از آن جوان خونسرد و بی خیالی که اولین روز دادگاه دیده بودم نبود.شروع کرد به حرف زدن وتهدید کردن،اما تهدیدی تصنعی‌که از پسِ ترسی عجیب بیرون می زد،جفت دستام و توی مشتش گرفت و همراه با هر کلمه ی تهدیدآمیزی،انگشت هام و بیشتر فشار می داد،آنقدر ادامه داد که خسته شد و لب به واقعیت گشود.

 

سیا  که خرده فروش مواد بوده ،دو سال قبل ،داخل زندان در جریان دعوای زرگری دوتا اعدامی که جرمشان قاچاق شیشه بوده، کتفش بیست تا بخیه می خوره،به درمانگاه نرسیده برگه ی مرخصی استعلاجی می‌دهند دستش و فردای روز درگیری هنوز پاش به خونه نرسیده که مادرش شماره تماس فردی غریبه را بهش میده،با اولین تماس قرار ملاقات داخل یکی از باغ‌های خارج از شهر گذاشته می شود،میزبان،به سیا میگه که این دوسال که حبس بودی بچه های ما حواسشون بهت بوده و دنبال فرصت بودیم که بهت پیشنهاد همکاری بدهیم ،مخصوصا با کاری که در دعوای آن دوتا اعدامی کردی معلومه آدم با دل‌وجرات‌ی هستی....قرار و توافق سیا با میزبان که از کله گنده های تولید و قاچاق شیشه بوده به پیشنهاد قاچاق شیشه به ژاپن و راه انداختن آشپزخانه در توکیو می رسد...

 

سیا:قرار بود داخل فرودگاه توکیو واسطه ی اینها بیاد پیشم،شیشه‌ها را تحویل بگیره و مکان و تجهیزات آشپزخونه را به من تحویل بده اما اگر گیر افتادم کل جنس و خودم گردن بگیرم و آنها هم هوای خانواده ام داشته باشند.

 

قاچاقچی ها تهدید کرده بودند که اگر سیا حرفی از اینها بزنه،خانواده اش را نابود می کنند و سیا ازترس خانواده حرفی نزده بود و کل شیشه ها را گردن گرفته بود...

 

موقع‌ خداحافظی شونه ی راستم و بوسید و گفت؛من به خاطر بابا وننه ی پیرم و آینده ی ۴تا خواهرهام شرط وشروط اینها را قبول کردم،تورو به شرفت، جون زن و بچه ات به قاضی و مامورها،حرفی نزنی که این بی شرف‌ها،خانواده ام و بدبخت می کنن.

 

یک‌ هفته ذهنم درگیر حرف‌ها و صحبت های سیا بود،اعدام، حق او نبود به خصوص اینکه عاملین اصلی پرونده خیلی راحت هر روز شیشه تولید می کردند و به خورد جوانان مملکت می دادن،به سیا قول داده بودم کاری نکنم که خانواده اش درگیر بشن اما دلم رضا نمیشد راحت از این قضیه بگذرم‌.

 

گرفتار بودم بین وفای به عهدم با سیا یا نجات جان او و خانواده اش...

 

فرضیه ای به ذهنم رسید که عملیاتی شدنش، پس از موافقت قاضی،مستلزم تشریفاتی خاص و صرف زمانی طولانی بود...

 

حکم اعدام سیاداخل زندان  به وی ابلاغ  و ۲۴ساعت بعد سیا به بهانه ی اجرای حکم از سلولش خارج و با هویتی جدید به زندانِ یکی از استان های مجاور منتقل می‌شود...

 

چندماه بعد روزنامه ها تیتر زدند؛باند بزرگ تولید شیشه در جنوب کشور شناسایی و دستگیر شدند.

 

* وکیل دادگستری

 

خبرآنلاین 

 

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------