شعر این نیز بگذرد از شاعران مختلف
- مجموعه: شعر و ترانه
شعر این نیز بگذرد
شعر این نیز بگذرد از عراقی
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا
محروم از عطای تو، این نیز بگذرد
ای دوست، تو مرا همه دشنام میدهی
من میکنم، دعای تو، این نیز بگذرد
آیم به درگهت، نگذاری که بگذرم
پیرامن سرای تو، این نیز بگذرد
آمدم دلم به کوی تو، نومید بازگشت
نشنید مرحبای تو، این نیز بگذرد
بگذشت آنکه دوست همی داشتی مرا
دیگر شده است رای تو، این نیز بگذرد
تا کی کشد عراقی مسکین جفای تو؟
بگذشت چون جفای تو، این نیز بگذرد
شعر این نیز بگذرد از سنایی
ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد
و افزون شده جفای تو این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو
گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
گر هست بی گناه دل زار مستمند
در محنت و بلای تو این نیز بگذرد
وصل تو کی بود نظر دلگشای تو
گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد
گر دوری از هوای من و هست روز و شب
جای دگر هوای تو این نیز بگذرد
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو
اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد
گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم
گرد در سرای تو این نیز بگذرد
شعر این نیز بگذرد از ملکالشعرای بهار
ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد
زبن حبس هم مرنج که این نیزبگذرد
فرهاد گو به تلخی غم صبر کن که زود
شیرینی تعیش پرویز بگذرد
دوران رادمردی و آزادگی گذشت
وین دورهٔ سیاه بلاخیز بگذرد
مردانه پایدار بر احداث روزگار
کاین روزگار زنصفت حیز بگذرد
ما و تو نیستیم و به خاک مزار ما
بسیار این نسیم فرحبیز بگذرد
این است پند من که ز خوب و بد جهان
نه غره شو، نه رنجه که هر چیز بگذرد
صبح نشاط خندد و آید «بهار» عیش
وین شام شوم و عصر غمانگیز بگذرد
شعر این نیز بگذرد از ابن یمین
ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد
دنیا چو هست بر گذر این نیز بگذرد
گر بد کند زمانه تونیکو خصال باش
بگذشت از این بسی به سر این نیز بگذرد
ور دور روزگار نه بر وفق رای توست
اندوه مخور که بی خبر این نیز بگذرد
یک حمله پای دار که مردان مرد را
بگذشت از این بسی بتر این نیز بگذرد
منت خدای را که شب دیر پای غم
افتاد با دم سحر این نیز بگذرد
ابن یمین ز موج حوادث مترس از آنک
هر چند هست با خطر این نیز بگذرد
تشویش خاطر است ولی شکر چون نکرد
ایزد قضا جز این قدر این نیز بگذرد
شعر این نیز بگذرد از رهي معيری
آيد وصال و هجر غم انگيز بگذرد
ساقي بيار باده که اين نيز بگذرد
اي دل به سرد مهري دوران صبور باش
کز پي رسد بهار چو پاييز بگذرد
دلها به سينه گم شود از دستبرد عشق
هرجا بدان جمال دل آويز بگذرد
بيند چو ابر گريه کنان در رهم وليک
از من چو برق خنده زنان تيز بگذرد
شب چون ز کوي او گذرم با نثار اشک
گويي ز باغ ابر گهرريز بگذرد
سوي من آرد اي گل نورسته بوي تو
هرگه صبا به گلبن نوخيز بگذرد
داغم، ز بخت غير ولي جاي رشک نيست
کز ما گذشت يار و از او نيز بگذرد
شعر این نیز بگذرد از مهدی اخوان ثالث
نذر کرده ام
يک روزی که خوشحال تر بودم
بيايم و بنويسم که
زندگی را بايد با لذت خورد
که ضربه های روی سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
يک روزی که خوشحال تر بودم
می آيم و می نويسم که
اين نيز بگذرد
مثل هميشه که همه چيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است
يک روزی که خوشحال تر بودم
يک نقاشی از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگی نيست
زندگی پاييز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهايی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پايم پيچيده است
بخوانمشان
و يادم بيايد که
هيچ بهار و پاييزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هيچ آسياب آرامی بی طوفان
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته