اشعاری که شروع بیت آنها با حرف آ می باشد
- مجموعه: شعر و ترانه
شروع بیت با حرف آ
آتش از برق نگاهت ريختي بر جان من
خواستي تا در ميان شعله ها آبم کني
مهدي سهيلي
******
آتش پر از قهر تو مي گفت: برو
جذبه ي چشم پر از مهر تو مي گفت بايست
بهروز ياسمي
******
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت و نفس
آدمی خوی شود ورنه همان جانور است
سعدی
******
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند
حافظ
******
آخر از راه دل و ديده سر آرد بيرون
نيش آن خار که از دست تو در پاي من است
فرخي يزدي
******
آخر به اسارت دل حسرت زده خو کرد
شادم که دگر ياد گريز از قفسم نيست
فريدون توللي
******
آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده است
گرجهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست
سعدی
******
آخر چه شد که اين همه نامهربان شدي
چيزي که خوش نداشتم اي دوست، آن شدي
شعبان کرم دخت
******
آدميزاد اگر بي ادب است آدم نيست
فرق در بين بني آدم و حيوان ادب است
فصاحت رازي
******
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حافظ
******
آسمان بوي اجابت مي دهد
بس که قنديل دعا آويخته است
عبدالجبار کاکايي
******
آشناي تو به دل غير تو را ره ندهد
که نسازند به يک خانه دو بيگانه به هم
صغير اصفهاني
******
آنکس است هال بشارت که اشارت داند
نکته ها اشت ولی محرم اسرار کجاست
حافظ
******
آنچه از دریا به دریا می رود
از همان جا کامد، آنجا می رود
مولوی
******
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
مولانا
******
آواره همچو خار هراسان ز باد مست
خاکستر خیال ز دستم عنان گسست
محمد حسن آرش نیا
******
آسمان نگاه خسته ی من خانه ی ابر های بارانزاست
نیستی و نبودنت تنها غصه ی آفتابگردانهاست
حامد ابراهیمی
******
آمدی چشم گشودی و خزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
سید اسحاق افضلی
******
آمدی جانم بـــه قــربــانــت ولــی حــالــا چــرا
بی وفا حالا کــه مــن افــتــاده ام از پــا چــرا
استاد شهریار
******
آفرین ، جان آفرین پاک را
آن که جان بخشید و ایمان ، خاک را
عطار نیشابور
******
آه ازاین قوم ریایی که دراین شهردو روی
روزها شحنه وشب باده فروشند همه
شفيعي كدكني
******
آوازه ی جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیدم
مولانا
******
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ماکنند
حافظ
******
آنکس از دزد بترسد که مطالئی دارد
عارفان جمع نکردند وپریشانی نیست
سعدی
******
آنکس که تو را شناخت جان راچه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
مولانا
گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته