شعرهای زیبای و خواندنی اندیشه فولادوند
- مجموعه: شعر و ترانه
اشعار اندیشه فولادوند
پایان ماجراست شلیک کن رفیق
تا کاوه نا کجاست شلیک کن رفیق
دستور میدهم اتش عزیز من
عالیجناب خواست شلیک کن رفیق
اجرای حکم مرگ اسمش که قتل نیست
این جمله آشناست شلیک کن رفیق
به به به به که لحن او فرمان آتش است
در معرفت خداست شلیک کن رفیق
متن وصیتم شرح مصیبت است
بی روزه کربلاست شلیک کن رفیق
مرگ موقتی در مد نشست کرد
اندیشه در کماست شلیک کن رفیق
در هفت شهر دور در من یزید عشق
اعلام کودتاست شلیک کن رفیق
یک راز سر به مهر با او نگفته ماند
قلبی که جا به جاست شلیک کن رفیق
قلبم نحیف و داغ بر حسب اتفاق
ماسیده سمت راست شلیک کن رفیق
مهلت نمانده است من خسته ام بجنب
سیگار من کجاست شلیک کن رفیق
بعد از یکی دو پک من حاضرم تو هم
لطفا به سمت راست شلیک کن رفیق
اندیشه فولادوند
ترانه های اندیشه فولادوند
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند
از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتاب ها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
ازقصه های گرم و نفسهای سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام
هرگوشه از اتاق، بهشتیست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دستهای بی حس و بیکار خسته ام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من در رکاب مرگ به آغاز می روم
از این چرندیات پرآزار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه هوشیار خسته ام
اندیشه فولادوند
اشعار اندیشه فولادوند
من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خیانت بیادعا خبر دارم
بدون حرف برو ، واژهها خطرناکند
تمام رخت و لباست درون آن ساکاند
بدون حرف برو آن کلید را بگذار
بدون حرف، رجز، تسلیت به من، کفتار !
ببین، من از همه ماجرا خبر دارم
دروغ پشت دروغ، به خدا خبر دارم
ببین تمام تنم مثل بید میلرزد
لبم که اسم تو را سر برید میلرزد
حوالی نفسم انتقام زندانیست
و حکم تبرئهاش یک هوای طوفانیست
ببین، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن دروغ به شب مبتلا خبر دارم
چرا دروغ به من؟! من که عاشقت بودم
حریص دفتر ثبت دقایقت بودم
اگر که ثانیه یخ بسته بود میگفتی
به درز فاجعه نخ بسته بود میگفتی
منی که لهجه افکار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودم
بدون حرف برو آن کلید را بگذار
بدون حرف، رجز، تسلیت به من، کفتار!
بدون حرف برو، بحث ما خود آزاریست
تمام شد به خدا ، این غرور کفتاریست
ببین، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خیانت بیادعا خبر دارم
چرا دروغ به من؟! من که عاشقت بودم
حریص دفتر ثبت دقایقت بودم
منی که لهجه افکار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودم
بدون حرف برو واژهها خطرناکند
پر از دروغ و سرابند و گاه غمناکند
اندیشه فولادوند
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته