تا چند سال در خانه "ملی" صدایم میکردند!
- مجموعه: اخبار فرهنگی و هنری
- تاریخ انتشار : دوشنبه, 30 -3443 03:25
رضا فیاضی از آن آدمهای چند بعدی است. کسی که هر جا در قالبی و به فراخور نیاز و تدبیرش حاضر شده ولی همیشه در صحنه بوده است. هر چند که ما او را بیشتر در قالب بازیگر دیدهایم و باور داریم ولی تجربه کارگردانی و نوشتن هم در کارنامه کاریاش کم ندارد و البته این روزها با جدیت و حرکت پر رنگتری دست به قلم میبرد.
فیاضی از آن آدمهای خاطره باز است که نوشتههایش هم بیشتر از خاطرات و تجربیاتش رنگ و جانمایه میگیرند. به بهانه حضورش در اصفهان ساعتی با او به گپ وگفت نشستیم.
این روزها دستتان بیشتر به نوشتن می رود، انس با کاغذ و خلق شخصیتها از چه زمانی برایتان آغاز شد؟ سالها پیش مجله جوانان صفحه ای داشت که امکان صحبت و مکاتبه بین افراد را فراهم می کرد.
صفحه ای شبیه چت کردن امروزی شاید... من که آن موقع 15، 16 سالم بیشتر نبود در آن صفحه به اسم نگین فیاضی شروع به مکاتبه با آدمهای مختلف کردم تا اینکه مکاتبه ای با یک زندانی حبس ابد در تبریز آغاز شد...
چه سالی بود؟
خاطرم نیست...
خوب می خواهیم سن تان را بدانیم؟(با خنده)
چاره ای نیست باید راستش را بگویم. من یکی دو سال بعد از ملی شدن صنعت نفت به دنیا آمدم ولی در سال 1332 برایم شناسنامه گرفتند.
مکاتبه با آن زندانی به کجا رسید؟
این مکاتبات ادامه داشت تا اینکه این زندانی عاشق نگین فیاضی شد... انواع بافتنیها را برای نگین میبافت و حسابی دلباختهاش شده بود... تا اینکه بالاخره من برایش یک نامه نوشتم که نمی دانم آزاد شده ای یا نه ولی من را ببخش چون من نگین فیاضی نیستم و دست از شیطنت کشیدم... ولی سیر نوشتن از همین جا ادامه پیدا کرد.
شما پرونده متنوع کاری دارید. بازی در کارهای بزرگسال، ساخت و بازی کارهای کودک و این اواخر هم همانطور که گفتیم انگار بیشتر می نویسید. این روزها آثار تازه ای هم در دست چاپ دارید؟
بله "رمان مردی با لاک قرمز"، چندین نمایشنامه و مجموعه قصه مثل قصه های رادیو "هفت" و "مجموعه قصه های ملی" و... حرف قصه های ملی شد. می دانید این قصه ها خیلی برایم خاطره انگیزند چون من در سال ملی شدن نفت به دنیا آمدم.
پس "مجموعه قصه های ملی" به طور مستقیم از زندگی خودتان برمیآید؟
بله ، من یکی دو سال بعد از ملی شدن نفت بدنیا آمدم و آن زمان از قبل ملی شدن صنعت نفت به کارمندان این شرکت حق اولاد تعلق میگرفت و پدر من هم که کارمند شرکت نفت بود برای اینکه بتواند حق اولاد را دریافت کند بالاخره رفت و برای من شناسنامه گرفت.
(با خنده) وگرنه شاید من تا چند سال شناسنامه نداشتم و باورتان میشود که به خاطر ملی شدن صنعت نفت اصلا تا چند سال من را در خانه "ملی " صدا می کردند. "قصه های ملی" هم برآمده از همین خاطرات و آن سالهاست.
شما همیشه اهل نوشتن بودید، ولی این بعد در سالهای اخیر خیلی پررنگ تر شد. چرا؟
خوب یکی از دلائل اصلی اش این است که احساس میکنم الان می توان تجربیاتم را بنویسم . کاری که سالها پیش جرات انجامش را نداشتم.
نسبت به نوشتن خیلی متعهد بودم و البته هنوز هم هستم و معتقدم آدم نمی تواند هر کار بیکیفیتی را چاپ کند ولی الان فکر می کنم به سن و زبانی رسیده ام که بتوانم بنویسم.
ولی بر خلاف صحبت شما انگار الان همه خیلی راحت جرات چاپ دارند. خیلی سریع کتاب چاپ می کنند و خیلی ها هم حتی چاپ کتاب را مهم نمی دانند و پی دی اف نوشته هایشان را دست به دست در فضای مجازی می چرخانند. خیلی راحت و با جسارت شاهد آثار نویسندگان کم سن و سال هستیم. نظرتان راجع به این تفاوت نگاه چیست؟
بله. الان مدل کار عوض شده و نگاه به چاپ کتاب هم بازاری است. چیزی که ما درمورد کتاب های کوکان هم شاهدش هستیم.
خوب چند نمونه از روی "حسنی نگو یه دسته گل " تا امروز نوشته شده ؟! ولی آیا ماندگار و به یادماندنی هم شده است؟! از این مسئله گریزی نیست ولی کیفیت کارهای چاپ شده و نو بودنشان جای سوال دارد.
به تازگی روز ملی سینما را پشت سر گذاشتهایم و خب به بهانه این روز اولین فیلمهای تاریخ سینما یا قدیمیترین هایشان در اصفهان و تهران و مشهد پخش شد. فیلمهایی که هر کدامشان به نوعی یادآور تاثیر حضور سینما وتلویزیون در زندگی مردم بودند و شاید بعضیشان به طور مستقیم به این موضوع اشاره می کردند.
شما هم یک داستان در مجموعه "همشهری داستان" با عنوان "وقنی تلویزیون آمد" دارید. با توجه به آن چه ذهنیتی از تاثیر این رسانه در آن سالها دارید؟
واقعیت است که حضور هنر هفتم در ایران اتفاق بزرگی بود که بر ادبیات، شعر و ... تاثیر زیادی گذاشت. من هم وقتی به دوران کودکیام فکر میکنم؛ ناخوادآگاه آن را با هیجانات و رفتارهای جالب در اثر برخورد با این پدیده عجین میبینم. خوب آن زمان تلویزیون این صفحه نمایشگری که به هزار جور دستگاه وصل میشود و با هزار جور سرگرمی دیگر رقابت میکند، نبود.
تلویزیون زمانی جعبه جادو بود؛ اختراع بی رقیبی که امواج نامرئی هوا را به تصویری زنده تبدیل میکرد و اهل خانه را مسحور، پای خودش می نشاند و البته در نگاهی عمیقتر متوجه تاثیر جهانی آن بر انقلابها و اتفاقات بزرگ دنیا می شویم. آن وقت میفهیم با چه هنر شریف و قابل احترامی مواجه هستیم.
شما به عنوان کسی که کار کردن برای بچه ها را خیلی دوست دارد و خوب آثار مختلف و فراموش نشدنی مثل "زاغچه کنجکاو"، "هادی و هدی"، "زی زی گولو" و ... هم در زمینه کودک کار کرده است فکر می کنید چرا هنوز که هنوز است تلویزیون ایران با تکیه بر برنامههای آن سالها و تکرار چندین باره شان کار میکند.
به طوری که مثلا در بهترین ساعت و زمان پخش بچه های ما باید "مجید دلبندم" و کارتون های دهه 70 ببینند که البته کسی منکر ارزششان نیست ولی به هر حال نمی توانند جای برنامه های نو بر طبق نیاز بچههای امروز را پر کنند.
به نظرم مشکل بزرگ کم بودن تولیدات ما به مسائل اقتصادی برمی گردد. کما اینکه ما در حال حاضر تولید زیادی نداریم و ارائه کارجدید بسیار کم اتفاق می افتد و حتی می توان عدد آن را صفر دانست. اصلا بدون اسپانسر نمی توان طرحی را تصویب کرد. هر چند حضور اسپانسرها و وفور تبلیغات واقعا این روزها آزار دهنده شده است.
به یک مورد از این استفاده از تبلیغات آزار دهنده اشاره کنید؟
متاسفانه تبلیغ های بلند مدت برنج آوازه و محسن و... در اختیار داشتن آنتن به صورت خیلی رو برای تایم زیادی توسط این تبلیغات به نظرم واقعا آزار دهنده است و چقدر برایم دردناک است که یک سریال تلویزیونی به صورت واضح در دیالوگ های خود چنین جمله ای دارد که مثلا "تاژها رو بیار" جمله ای که وقتی خود من شنیدمش فکر کردم صحبت بر سر چه بحث مهمی است؟!
خوب این تبلیغات رو در آثار مختلف چه بلایی سر مخاطب و ارتباطش با اثر هنری در می آورد؟
واقعا همه چیز را خراب می کند. من ماندم چطور ما از نمونه های خارجی ساخته شده که خیلی نرم و با ظرافت از تبلیغات بهره می برند الگو نمی گیریم که اتفاقا به نظرم تاثیر بیشتری هم دارند؟!
البته این گلایه شما فقط در مورد رو بودن تبلیغات صدق نمیکند زیرا خیلی وقتها آنچه که باید خیلی ظریف و هنرمندانه به مخاطب منتقل شود خیلی رو و مستقیم مثل یک نصیحت در آثار هنری ما مطرح می شود که اغلب تاثیر خوبی هم ندارد. اصلا انگار ما داریم در سریالهایمان سخنرانی می کنیم.
بله همین طور است و به نظرم چنین آثاری را اصلا نمیتوان هنری دانست زیرا اصلا هنر با چنین چیزی بیگانه است. هنر محل سخنرانی وشعار نیست.
گذشته از اینکه هر چیزی جایگاه خودش را دارد. زبان هنر قرار است تو را جادو کند و شگفت زده سازد. زبان هنر میتواند کاری کند که بچه را وادارد بنشینند و حرف تو را گوش کند.
اصلا مگر اثر بدون موسیقی و رنگ و ظرافتهای مختلف هنری یادگار می ماند ؟! بر فرض مثال چرا مجموعه "زی زی گولو" هنوز تاثیر گذار است و همین امروز هم که پخش شود میتواند مخاطب را جلب کند؛ چون از جریان تخیل استفاده قابل توجهی در آن شده است وهمین عنصر بچه ها را شگفت زده می کند.
اما کار وقتی خراب میشود که ما سعی میکنیم چندین و چند مجموعه از روی یک مجموعه موفق بسازیم.ما چند مجموعه مشابه "زی زی گولو" و "دنیای شیرین" ساختیم که موفق نشد؟! انگار گاهی یادمان میرود که ساخت آثار هنری ریاضی نیست که با فرمول قبلی ها بسازیم و موفق شویم. در حالیکه هر کاری کارشناسی و تعیین نیاز خودش را میخواهد.
با توجه به علاقه ای که به کار کودک دارید و صحبتهایتان در این زمینه چه نظری راجع به تفکیک جشنواره فیلم کودک و نوجوان و مقاومت مسئولین برای برگزاری جشنواره در اصفهان و رفتنش از این شهر دارید؟
(با تعجب و اندوه) واقعا رفته؟ ای وای . من خبر نداشتم و خیلی ناراحت شدم. هر چند که ما امسال هیچ تولیدی در زمینه کودک نداشتیم؛ در حالیکه فیلم های کودک برد و فروش بیشتری داشته اند.
البته به جز "شهر موشها" ما شاهد اکران بقیه آثار تولید شده کودک در سال قبل هم نبودیم؟
بله. چون به آثار تولید شده اکرانی تعلق نمی گیرد. وقتی هم فیلم اکران نشود و سرمایه سرمایه دار برنگردد تولیدات بعدی اش هم دچار مشکل می شوند و تهیه کننده اصلا از تولید صرف نظر می کند. خیلی ساده است وقتی سرمایه ات برنگردد تو چطور می خواهی کار تازه ای تولید کنی؟!
نظرتان راجع به برگزاری دو جشنواره کودک و نوجوان و تفکیک آن چیست؟
یعنی ما انقدر دستمان باز است که دو جشنواره برگزار کنیم؟! اصلا به نظرم وفور برگزاری جشنوارهها بدون تولید کافی معنایی ندارد.
صحبت "رادیو هفت" شد، برنامه ای که با وجود نداشتن آنتن شبکه اصلی جای خود را در میان مخاطبان به خوبی باز کرد؛ هر چند که متاسفانه پخشش متوقف شد. چطور شد که حضورتان در این برنامه انقدر پر رنگ شد؟
همکاری ام با "رادیو هفت" به مصاحبه آقای ضابطیان با من در برنامه برمی گردد . بعد از آن مصاحبه از من خواستند که اگر نوشته ای دارم آنجا بخوانم. من هم یک مجموعه قصه برایشان بردم که خیلی خوششان آمد و بعد هم کم کم قصه هایی از برخوردم با مردم را در برنامه خواندم. قصه هایی از اتفاقات با نمکی که در ارتباط با مردم برایم می افتاد ...
خوب، چند تایی از این اتفاقات با نمک را برای ما هم بگویید؟ خاصترین هایشان که تا حالا هم جایی نگفته اید؟
(باخنده) خیلی برایم جالب است که بعد از اینهمه سال هنوز هم برخی خانم ها از کنار من که رد می شوند شخصیت آقای جمالی در "زی زی گولو" را زنده می کنند و سریع مثل آن شخصیت با من حرف می زنند و با همان صدا میگویند"اعظم".
یک عالمه اتفاق شیرین دیگر هم برایم افتاده است ... اما سالها پیش من سریالی به نام "شاه شکار" با سعید نیکپور برای کودک و نوجوان کار میکردم که نقش یک پادشاه خیلی بانمک شاید تا حدودی شبیه سلطان ، سلطان و شبان را در آن بر عهده داشتم و خوب چون آن زمان وضعیت مالی مناسبی نداشتم در پردیس کرج ساکن بودم.
رفت و آمدم هم معمولا با مینی بوس بود که یکبار خانم پیری با دخترهایش سوار مینی بوس شد و من به احترام آن خانم پیر از صندلیام بلند شدم و جایم را به ایشان دادم.
دخترهایش که در کنار من ایستاده بودند مشغول پچ پچ بودند که یکیشان به آن یکی گفت: "این همان سلطان سریاله!" و آن یکی جواب داد: نه بابا آخه سلطان در مینی بوس چکار میکند؟!"این برخوردها هنوز هم ادامه دارد و خیلی برایم لذت بخش است.
از اتفاقات و حوادث جالب سر صحنه چه در ذهن دارید؟
اما بگذارید چند تا اتفاق جالب از اتفاقات سر صحنه فیلمبرداری برای شما بگویم. در یکی از صحنههای زیزی گولو قرار بود چند تا عروسک زی زی گولو با هم جلوی آقای جمالی حاضر شوند و او بترسد که در یکی از دفعات تمرین من چنان واکنشی نشان دادم که سرم خورد به موزاییکهای کف و چنان صدایی داد که دوبلور زی زیگولو آزاده پورمختار با همان صدا موقع گفت: "آقای جمالی مرد؟!" و بچهها وحشت زده طرف من آمدند. چند سال پیش هم سریالی به نام "شهر قشنگ" از تلویزیون پخش شد که کار مشترک من با گروه فتیلهای ها بود و من شخصیت "تاجر قورقوری" را در آن اجرا میکردم.
در یکی از صحنهها خانم هتل دار دنبال من میکرد و قرار بود من پرت شوم روی کاناپه. این صحنه در تمرین خیلی خوب و روان درآمد ولی در ضبط با پرت شدن من کاناپه بالا رفت و سر من روی پیشخوان هتل خورد و چنان زخم برداشت که من را خونین و مالین من را به بیمارستان هدایت که کنار استودیوی گلستان است بردند .
خوشبختانه آنجا من با پرستار نازنینی مواجه شدم که سرم را هفت بخیه زد و همان جا بود که دلم هم هفت بخیه خورد و با آن خانم پرستار ازدواج کردم و الان او مجبور است به عنوان یک تکلیف الهی تا آخر عمر با من زندگی کند و معتقد است رفاه گستر که این کار زیر نظر او بود وظیفهاش را کاملا درست انجام داده است. (میخندد)
دلایل توقف "رادیوهفت" چه بود؟ همان چیزی که در اخبار آمد؟
تا جایی که من خبر دارم بچه ها تولید و ساخت این برنامه را به سختی پیش می بردند و با چنگ و دندان نگه اش داشته بودند.
خوب، مدیران شبکه خیلی سخت برای آن هزینه می کردند. من خودم برای همکاری ام در این برنامه پولی دریافت نکردم و البته خیلی دیگر از بچه ها هم فقط به خاطر عشق در برنامه حضور می یافتند و پول خاصی دریافت نمی کردند.
ولی شبکه هم حاضر نبود هزینه کند و متاسفانه گاهی شرایط اینطور پیش می رود. فقط میتوانم امیدوار باشم این شرایط تغییر کند چون واقعا حیف دارایی های ماست.
شاید نیاز است که بچه ها راه دیگری پیدا کنند اما مسئله این است که هیچ جریانی نمی تواند مقابل هنر بایستد. مثل آمدن روز و شب که قابل کنترل نیست. هنر هم قابل کنترل نیست و مسیر و راه خودش را می رود.
البته درست است که پخش برنامه خوبی مثل "رادیو هفت" متوقف شد ولی ما در همین روزها برنامه موفق دیگری به نام "خندوانه" را از شبکه نسیم می بینیم. فکر می کنید این برنامه با وجود موفقیتش چرا نباید از شبکههای اصلی سیما پخش شود؟ آن هم وقتی که نمونه های بهتری در این شبکه ها وجود ندارد؟
خوب به هر ترتیب برخی واهمه ها وجود دارد و از طرفی مسئولین می خواهند این شبکه ها هم مخاطب پیدا کنند.
این خیلی خوب است که شبکه نسیم مخاطب پیدا کند ولی وقتی شبکه های اصلی چیزی برای ارائه ندارند چه باید کرد؟
به نظرم پخش و ادامه برنامه خوبی مثل "خندوانه" کم کم مدیران آنها را هم به خود می آورد که چرا ما چنین برنامه ای نداشته باشیم؟!
خودتان در زمینه تصویر کار تازه ای در دست ساخت یا بازی ندارید؟
ما در تدارک یک مجموعه جدید برای خانواده از شبکه دو هستیم. برنامه ای که امیدواریم جمع خانواده را مخاطب قرار دهد ... و آنها را واقعا جذب کند و شاهد تعامل و ارتباطشان با آن باشیم. من سعی کردم از قصه های ناگفته ولی مهم در این برنامه استفاده کنم. مثلا یکی از قصه هایی که من در این برنامه به آن پرداختم لزوم نه گفتن است . متاسفانه ما عادت کرده ایم همیشه از سر تعارف به همه بله بگوییم در صورتی که این درست نیست. به نظرم مسائل اجتماعی و شخصیتی بچه ها در این برنامه جایگاه خوبی خواهد داشت.
در سفرتان به اصفهان چه کردید؟ از آثار هنری تولیدی اصفهان هم کاری دیدید؟
دوستانم را دیدم و البته به تماشای دو نمایش هم از آثار هنری تولیدی بچههای اصفهان نشستم. کار امید نیاز و رادمهر کشانی.
خوب، نظرتان راحع به این کارها چه بود؟
در مورد نمایش امید نیاز فکر میکنم ضجه زدن بچه ها در کار اصلا درست نبود. چون اصلا نیازی به ترحم انگیزی برای این بچهها نبود؛ آن هم وقتی ما با چنین بچه های توانمندی روبه رو هستیم. اصلا به نظرم تلفیق دو مقوله جدا "شب اداری" و مشکل آن بچه سندروم دان در یک نمایشنامه اشتباه بود ولزومی نداشت. من به آقای نیاز هم گفتم که ایشان باید نگاهش را عوض کند؛ باید به جای اشک و غم و غصه به بچه ها امید بدهد.
آقای کشانی هم به نظرم دارد راه غلطی می رود. تجربه دوباره 30 سال پیش اصلا معنی ندارد. مگر ما خطی که قبلا منسوخ شده را دوباره تجربه می کنیم.؟! این یک اصل است که ما نوآوری داشته باشیم و از تکرار و کش دادن صحنهها و گذشته ها بپرهیزیم.
به نظرم نگاه ایشان نگاه اشتباهی بود. چه لزومی دارد خودش با آن لهجه که مال دیگری است صحبت کند؟ ! در صورتی که اگر با لحن خودش صحبت میکرد کارش خیلی دلنشینتر میشد. متاسفانه دوستان دارند به خطا می روند.
یک جمله غیر تکراری در رابطه با اصفهان بگویید؟
فکر کنم بهتر است یک نقل قول داشته باشم. اصفهان شهر هنرمندپروری است که هنرمندان را فراری می دهد! امیدوارم هیچ شهر و جایی در کشور ما سقفش کوتاه نباشد و با سقف بلند آدمهایش را هم سربلند کند.
اخبار فرهنگی - ایمنا