اشعار زیبای عبید زاکانی (عشاقنامه)
- مجموعه: شعر و ترانه
اشعار زیبای عبید زاکانی (عشاقنامه)
بتی فرخ رخی فرخنده رائی
به شهرستان خوبی پادشاهی
میان نازنینان نازنینی
ز شیرینیش شیرین خوشه چینی
رخش گلبرگ خوبی ساز کرده
قدش بر سرو رعنا ناز کرده
گرفته سنبلش بر گل وطن گاه
سهیل آویخته از گوشهٔ ماه
بهار لطف را نازنده سروی
به باغ دلبری رعنا تذروی
ز عنبر راه را پیرایه کرده
گلش را چتر سنبل سایه کرده
نهان در عقد لؤلؤ درج یاقوت
حدیث شکرینش روح را قوت
دو چشمش چون دو جادوی فسونکار
دو زلفش کاروان مشگ تاتار
دهانش در حقیقت کمتر از هیچ
سر زلفین جعدش پیچ در پیچ
چو زلف خویشتن ناگه برآشفت
بتندید و در آن آشفتگی گفت
بدان رنجور بی درمان بگوئید
بدان مجنون بیسامان بگوئید
چو سودا داری ای دیوانه در سر
ز سر سودای ما بگذار و بگذر
نه کار تست این نیرنگ سازی
سر خود گیر تا سر در نبازی
کجا یابی ز وصلم روشنائی
پری با دیو کی کرد آشنائی
گدائی با شهی همدوش کی شد
گیا با سرو هم آغوش کی شد
توئی پروانه من شمع دل افروز
کجا بر شمع شد پروانه دلسوز
دلت گر ماجرای عشق ورزد
درونت گر هوای عشق ورزد
ز سوز عشق من جانت بسوزد
همه پیدا و پنهانت بسوزد
ز آه سرد و سوز دل حذر کن
که اینت بفسرد وانت بسوزد
مبر نیرنگ و دستان پیش آن کو
به صد نیرنگ و دستانت بسوزد
به دست خویشتن شمعی میفروز
که هر ساعت شبستانت بسوزد
چه داری آتشی در زیر دامان
کز آن آتش گریبانت بسوزد
دل اندر وصل من بستی و ترسم
که ناگه تاب هجرانت بسوزد
ندارد سودت آن گاهی که گوئی
عبید آن نامسلمانت بسوزد
منبع:ganjoor.net