آخرین اخبار فرهنگی - هنری

دختر شایسته عربستان،اخبار فرهنگی،خبرهای فرهنگی

عربستان برای اولین بار در مسابقه دختر شایسته جهان شرکت می‌کند

عربستان سعودی برای اولین بار در تاریخ این کشور در مسابقه دختر شایسته جهان شرکت خواهد کرد. به گزارش انتخاب به نقل از…

«یه حبه قند»؛ پرچالش ترین فیلم سال سینمای ایران



 

«یه حبه قند»؛ پرچالش ترین فیلم سال سینمای ایران

 

شده مثل زمان انتخابات که گروه های مختلف بلند می شوند، از رسانه های شان استفاده می کنند، و برای افراد مورد نظرشان امضا جمع می کنند.

 

یک مقدمه پیش از خواندن نقد: در میان فیلم هایی با ارزش های متفاوت، که امسال به هر شکل از سوی گروه های گوناگون به روش های مختلف مورد حمایت و تایید قرار گرفته اند، (یا از سوی گروه مقابل به شان حمله شده)، از این جا بدون من گرفته تا اخراجی ها۳، از ملک سلیمان تا جدایی نادر از سیمین، و از مرهم گرفته تا یه حبه قند؛ این آخری بهترین شان است. (فیلم قابل بحثی که اتفاقا قربانی این مدل حمایت ها شد.) اما قبل از آن که بخواهم درباره فیلم رضا میرکریمی، و نقاط قوت بیش تر و نقاط ضعف کمترش بنویسم؛ برگردم به همین نکته، و یک بار دیگر یادآوری کنم در این سینمای دو قطبی شده، همه چیز دارد به باد می رود. دیگر نه تعریف آدم ها و گروه های نخبه و منتقدان سینمایی معنایی دارد و نه تکذیب شان.

اعتبار همه چیز زیر سوال است. شده مثل زمان انتخابات که گروه های مختلف بلند می شوند، از رسانه های شان استفاده می کنند، و برای افراد مورد نظرشان امضا جمع می کنند. حالا برای هر فیلمی؛ متعلق به هر جناحی، که قرار است اکران شود. طبعا منظورم این نیست که هر مقاله و نقد و یادداشت و تایید و تکذیبی که در این مدت منتشر شده، در این طبقه بندی قرار می گیرد. ولی وضع نقد فیلم در سال ۱۳۹۰ به همین تیرگی و سیاهی است که برا ی تان گفتم.

حالا فیلمسازان، «منتقد همراه» دارند که با خودشان این ور و آن ور می برند و به این و آن پیشنهادش می کنند، و سردبیرهای سایت ها و روزنامه ها و مجله ها، هم کارشان شده این که مدام تعریف و تمجید کارگردان ها از همکاران شان را این جا و آن جا منتشر کنند، و کارگردان ها هم اسم استادهای مرده، عشق ها و نفس های ما را در تاریخ سینما، روی همدیگر بگذارند. (می دانم توی این جمله آخر بغض و کینه بود. خطاب به بهروز افخمی که برای تعریف از همین فیلم از جان فورد مایه گذاشت. ولی خب، من هم دارم توی همین فضا نفس می کشم. فکرش را بکنید روزی روزگاری کار به ملویل و دیوید لین ما هم بکشد.) نقش «فرد» و «عقیده فرد»ی که خیر و آزادگی اش به «جمع» برسد، تا به حال در آثار هنری مان گم و کم رنگ بود و حالا این کمبود جاهای دیگر هم دارد ظاهر می شود.

آن هم در زمانه ای که خیلی از منتقدها و فیلمسازها، هرکدام زیر پرچم ای هستند. این طوری است که برای هنرمندان منتقد و فیلمسازی که حتی در این شرایط باز استقلال رای شان را در یک سال گذشته حفظ کرده اند، کلاه ام را به احترام برمی دارم. و اما درباره یک حبه قند که از مهم ترین فیلم های امسال سینمای ایران است و به دلیل ویژگی های مختلف فرمی و مضمونی اش، مواجهه با آن برای هر منتقد، یک چالش اساسی است. شماره یک:

۱ نکته اصلی یه حبه قند، مهم ترین امتیازش، ساختمان فیلمنامه اش است. این شاید یکی از دو سه فیلم امسال سینمای ایران باشد که ماکت داستانی اش برای تماشاگری با هوش زیر متوسط، به سادگی قابل شناسایی و رمزگشایی نیست. طرح داستانی یه حبه قند، از یک نقطه مشخص (و خیلی دوست دارم بدانم از کدام نقطه)، شروع شده و گسترش یافته است. این درست که داستان؛ در سطح اول اش، از مجموعه ای نماد و نشانه تشکیل شده (و این ویژگی فیلمنامه های بزرگ نیست)، اما شکل ارتباط یافتن این نشانه ها، و مسیری که برای کنار هم گذاشتن این نشانه ها طی شده، پیچیده و در مواردی جذاب است. سیر داستان، همان چیزی نیست که انتظارش را داریم و پیچ و خم ماجراها، نظم یافته و در عین حالا کمتر قابل پیش بینی است. نویسندگان فیلمنامه کار سختی انجام داده اند که این نشانه های گوناگون را چنین در هم بافته اند، به شان سیر تقریبا مشخصی داده اند و در عین حال، از مسیر خارج نشده اند. ساختار دقیق داستان فیلم را اگر می خواهید بشناسید، خوب است به یاد بیاورید سکانس های اسلوموشن موزیکال اش را، که فیلم را به پرده های گوناگون تبدیل می کند، و یک جور جمع بندی از هر قسمت است. این سکانس ها به موقع سر می رسند، و برای هماهنگ ساختن این محصول پر از جزئیات، ایده خوب و مناسبی به نظر می رسند.

۲ این ساختار نشانه ای به نسبت پیچیده، البته صاحب جهان چندان عمیق و گسترده و تازه گفته ای در پس خود نیست. آن هم در هیچ کدام از دو مسیری که قصه در آن جریان دارد. چه در مسیر هستی شناسانه مربوط به آیین زندگی و مرگ. و چه در مسیر آکنده از ارجاع های تاریخی سیاسی اش. (ماجرای آیفون وارداتی و پایین آمدن سقف خانه و سرباز وطنی و تعمیر رادیوی پدر بزرگ). که نویسندگان خوب توانسته اند این دو مسیر را با همدیگر چفت کنند. اما گفتم یکی از مشکلات این جاست که حرف تازه و پیچیده و جذابی پشت این ساختمان به دقت طراحی شده وجود ندارد: این که رادیوی خودمان را تعمیر کنیم تا این که آیفون ازفرنگ آمده، مسیر زندگی مان را تعیین کند. این اتفاق البته در مورد بهترین فیلم میرکریمی تا به حال، یعنی خیلی دور خیلی نزدیک، هم افتاده بود. به خصوص در بخش مربوط به خروج از متروپلیس، و کشف معنا در روستا اما آن جا قوت درام، این کمبود را حل می کرد، ضمن این که بافتن این اتفاق در ساختار ملودراماتیک قصه آن آن فیلم، کار سخت تری بود و نتیجه شیرین تری داشت تا گنجاندن این نشانه ها در ساخت چند پارچه یه حبه قند. که سادگی مضمون، برای ارزش بخشیدن به این چند پارچه گی، کمتر موفق است. همین می شود که نویسندگان قصه برای هماهنگ ساخت قصه و به نتیجه رساندن اش، مجبور می شوند داستان را به شکل نازلی، با یک نماد (یعنی رادیوی پدربزرگ) تمام کنند و نه با مسیر شکل دهنده یک اتفاق یا سیر تحول یک شخصیت.

۳ حالا برویم سراغ مسیر دیگر داستان، یعنی کنار هم گذاشتن شور زندگی در کنار غم مرگ. داستانی که با جشن آغاز می شود و با مرگ ادامه پیدا می کند. پیش از این بهرام بیضایی در مسافران، و داریوش مهرجویی در سطحی دیگر در مهمان مامان، از این تقابل در مسیر داستان استفاده کرده اند. (نمونه خوب فرنگی اش هم شکارچی گوزن مایکل چیمینو است، که جای مرگ را در مسیر جشن، جنگ گرفته است.) اما نکته اصلی، جهان ذهنی منسجم آثاری است که ازشان اسم بردیم. این درست همان جایی است که تناقض های بنیادین دنیای میرکریمی در دو اثر اخیرش، خودش را نشان می دهد. منظورم این است که نه می شود در فیلم به همین سادگی، داستان بی معنایی زندگی روزانه یک زن خانه دار را با یک استخاره، جمع کرد (این دو نگاه به نظرم مربوط به یک زندگی و ذهن پیوسته نیست)، و نه شور و نشاط و قبیله گرایی و آیین پرستی نیمه اول یه حبه قند را، با مرگ نیمه کمیک سعید پورصمیمی در میانه فیلم. این جور مرگ، بیش تر متعلق به دنیای مثلا عباس کیارستمی است که طبعا تصویر کردن جشن نیمه اول، کار او نیست. جهان شورانگیز قبیله ای نیمه اول فیلم را یه حبه قند نمی تواند بر هم زند. همان طور که یک استخاره در فیلم به همین سادگی، زنی را که چنین دنیای روزانه اش را بی معنا یافته، درمان کند. (یک پیشنهاد:نیمه اول یه حبه قند را با سکانس آخر به همین سادگی ترکیب کنیم و بالعکس: تناقض ها از میان می روند!) این همان عنصر وارداتی است که در یه حبه قند، به دنیای میرکریمی نفوذ می کند، و باز مثل فیلم قبلی، به دست خود سازنده اثر در ادامه خنثی می شود. این جا تفاوت، میان سادگی و پیچیدگی نیست. همان طور که گفتم، میان جهان اصیل و عنصر وارداتی است. دقیقا همان نقشی که قرار است گوشی آیفون، در نظام نشانه شناسی مسیر اجتماعی سیاسی داستان داشته باشد! ناگفته پیداست که بین این دو دنیا ارزش گذاری نمی کنم. آن چه در اثر میرکریمی خارج از سازمان به نظر می رسد، در دنیای عباس کیارستمی، اتفاقا همان عنصر اصیل است.

۴ از ساختار تازه داستانی اثر گفتم و به نظر در تصویر و اجرا، باید این تعریف را موکد کرد. کارگردانی میرکریمی، به عنوان صاحب دکوپاژ روان و بی نقص، و طراح میزانسن های چند لایه یه حبه قند، در سینمای ایران کم مانند است. کمتر فیلمسازی داریم که صاحب چنین احاطه ای بر تصویری باشد که قرار است از لنز بگذرد و روی پرده بیفتد. خلاقانه و دست اول. آگاه به زاویه دوربین و نور و رنگ و ریتم درونی تصاویر. هزینه و زمانی که صرف طراحی این نماها در تمرین های پیش از آغاز فیلمبرداری شده، حاصل درخوری داده است. پیش از این و سر فیلم به همین سادگی، از تفاوت میان ایده و اجرا در آن فیلم، گفته بودم. این که چطور همین نماهای مربوط به زندگی روزمره، مثلا در سینمای مهرجویی اجرا می شوند اما این جا فقط یک ایده قابل درک و احتمالا تحسین برانگیز باقی می مانند. در یه حبه قند، این فاصله میان ایده و اجرا، میان نشانه داستانی، و شخصیتی که قرار است آن نشانه را «واقعی» کند و به دل زندگی بیاورد، کم شده است. همین است که تماشای یه حبه قند را به تجربه ای دلچسب تبدیل می کند. مرض سینمای ایران، این که نمی تواند شخصیت بسازد و انسان خلق کند، و آدم های داستان اش، معمولا تجسم ایده و نشانه و طبقه است تا شخصیت داستانی با خصوصیات جذاب و منحصر به فرد، در یه حبه قند درمان نشده است. اما به لطف سلیقه و شناخت و دانش و تلاش میرکریمی، همین آدم ها، به عنوان نشانه های معنایی داستان، دیدنی و باورپذیر و در مواردی حتی، با نمک از آب درآمده اند. جذابیت اصلی فیلم هم از همین شناخت و تماشای درست میرکریمی از زندگی روزانه این فرهنگ سرچشمه گرفته است. (به عنوان مشت نمونه خروار، صحنه کوتاه سرو کردن شام عزا در حیاط خانه را ببینید.) خب رسیدیم به این جا، و از این به بعدش، تازه باید یک یادداشت جداگانه بنویسم درباره بازی فرهاد اصلانی، هدایت هاشمی، نگار جواهریان و البته ریما رامین فر. جایی اواسط این نوشته، به عنصر اصیل در فیلم اشاره کردم و عنصر اصیل در جهان یه حبه قند، یعنی ریما رامین فر. باقی چیزی است که گرد این نقش بافته شده است.

۵ امیدوارم میرکریمی در فیلم بعدی اش، همان قدر که در نزدیک کردن ایده به اجرا، پیشرفت کرده، در کنار هم گذاشتن عناصر اصیل و ایده های وارداتی، پخته تر، منسجم تر، و البته واقعی تر عمل کند. تماشای یه حبه قند آن قدر پیچیدگی و جذابیت دارد که بخواهیم ببینیم میرکریمی در فیلم بعدی اش چه مسیری را می خواهد طی کند. این که آدم خودش باشد، این قدر جذاب است و کیف می دهد که چند تا تعریف روشنفکرانه دربرابرش مفت نمی ارزد. میرکریمی خیلی دور خیلی نزدیک را ساخته است، عباس کیارستمی هم طعم گیلاس را. و هر دو فیلم های خیلی خوبی هستند.... / نقد : کافه سینما

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------