مارال فرجاد: خانهداری نمیکنم، اتفاقا خیلی هم شلختهام!
- مجموعه: اخبار فرهنگی و هنری
- تاریخ انتشار : یکشنبه, 05 فروردين 1397 12:44
به گزارش هفته نامه دیده بان، از خانواده ای هنرمند می آید و به قول خودش از کودکی، شهرت را تجربه کرده. امروز هم دارد این شهرت را تجربه می کند اما به مدیریت و کنترل آن باور دارد؛ نکته ای که از پدر، جلیل فرجاد آموخته است. گفتگوی ما با او البته محدود به شهرت و هیجانات ناشی از آن و زندگی خصوصی افراد مشهور نماند و به دغدغه های شخصی و اجتماعی هم کشید. این که چه نکته هایی از جامعه او را به واکنش وا می دارد و برخوردش با اتفاقات چگونه است.
در ابراز دغدغه ها روی این گزاره مکث و گلایه داشت که چرا منِ بازیگر باید الگوی جامعه باشم و نتوانم راحت زندگی کنم. قرار مصاحبه در یکی از رستوران های شهر بود و مارال فرجاد با سفارش شیشلیک یا همان دنده کباب معروف، باعث شد گفتگو با غذاباز بودن و آشپزی و خورد و خوراک شروع شود.
هر غذایی که می پزم همه می پسندند
اصطلاحا شکمو یا غذاباز هستید؟
- نه. غذای رستوران را دوست دارم اما در خانه، نه خیلی دوست دارم غذا درست کنم و نه خیلی اهل تنوع غذایی هستم.
واقعا غذای خانه را دوست ندارید؟
- اصلا درست نمی کنم.
بلد هم نیستید؟
- چرا، بلد هستم اما به خودم می گویم وقتی یک بازیگر کارهای به آن سختی را انجام می دهد خب غذا پختن برایش کاری ندارد.
خب چطور کارهای سخت انجام می دهید اما غذا درست نمی کنید؟
- چون تنبلی ام می آید!
دستپخت تان خوب است؟
- اگر غذا درست کنم همه می گویند شاهکار است. اینجوری نیستم که بگویم خیلی زن خانه داری هستم، خانه داری نمی کنم، اتفاقا خیلی هم شلخته ام. اصلا از آن دست آدم ها نیستم که این موضوع را یک پوئن مثبت بدانم و بگویم کدبانو یا خانه دار هستم اما هر غذایی که می پزم همه می پسندند. تنبلی ام بر می گردد به این که چون دائم سر کار هستم و خانه نیستم، بعد از یک مدت همه چیز یادم می رود. مثل این روزها که سر تمرین تئاتر هستم و اگر بخواهم به پخت و پز فکر کنم برایم عذاب آور می شود. پس ترجیح می دهم غذا از بیرون بگیرم.
این که می گویید دستپخت عالی دارید به تجربه آشپزی زیاد و آزمون و خطا بر می گردد؛ در صورتی که اصلا آشپزی نمی کنید چطور دستپخت تان اینقدر خوب شده؟
- خب، بعضی اوقات آشپزی می کنم اما این که همیشگی باشد، نه. فکر کنم نزدیک به یک سال است که غذا نپخته ام، فقط چند وقت پیش یک ماکارونی درست کردم که خوشمزه شد اما چون زیاد بود، نصفش خورده شد و مابقی اش در یخچال ماند. حالا خیلی نه، اما قدیم خیلی شکمو بودم. بعد چون یک دوره مجبور شدم رژیم بگیرم، همین طبعم را تغییر داد. مثلا الان صبحانه و تقریبا ناهار نمی خورم ولی شام می خورم ولی آن موقع ها که شکمو بودم صبح که بیدار می شدم صبحانه همه چیز می خوردم. اصلا به ذوق غذا خوردن از خواب بیدار می شدم و از شب قبل تو فکر خوردن بودم. مادرم می گفت اینقدر نخور! یا وقتی رژیم داشتم در راه مدرسه هر چه دلم می خواست می خوردم و بعد می آمدم خان، تازه در منزل به مادرم می گفتم ناهار را زودتر بشد. آن موقع ها برای غذا می مردم.
بعد مجبور شدید به رژیم گرفتن؟
- بله، البته آنقدرها چاق نبودم و اگر الان 57 کیلو هستم، آن زمان 63 کیلو داشتم و فیلم های بسیاری هم بازی کردم اما خب یک بازیگر باید تناسب اندام داشته باشد. وقتی رژیم گرفتم از این چیزی که اکنون شما می بینید خیلی لاغرتر شده بودم و برای همین حالا غذا می خورم تا از گرسنگی نمیرم و ویتامین های کم بدنم جبران شود وگرنه در کل میل به غذا خوردن ندارم.
مارال فرجاد در کنار پدرش سال 1372
اتفاقات جامعه و هنرمند
وظیفه و رسالت هنر و هنرمند، ارائه زیبایی است. یعنی مثلا یک بازیگر باید هر چیز را از صافی هنرش بگذراند و به مخاطبانش هدیه کند. در جامعه ای که اخبار منفی و تلخ زیاد به چشم و گوش می خورد، یک هنرمند باید چه کاری انجام دهد؟
- چرا باید زیبایی را نشان دهیم؟
می خواهم بدانم با اخبار بد و رویدادهای ناگوار، اصلا روبرو می شوید یا نه، اصلا موبایل یا تلویزیون تان را خاموش می کنید و بی توجه از آن می گذرید؟
- نه، بی تفاوت نیستم. یعنی نمی توانم باشم. خبرها و اتفاقات را دنبال می کنم و با جزئیات پیگیر هستم. در رابطه با دو موضوع خیلی واکنش نشان می دهم؛ یکی آزار حیوانات چون بی زبان هستند و دیگری دستفروش های خیابان. به جز آن نه؛ چون کاری از دست من بر نمی آید. بعضی اتفاقات هم سیاسی است، من هم که آدم سیاسی نیستم. نه اعصاب، نه توان و نه وقتش را دارم که به آنها بپردازم. اخباری مثل جنگ و ... هم که به من مربوط نمی شود. اما اگر موضوع مربوط به حیوانات و حمایت از آنها باشد، مطمئنا پیشقدم می شود.
گاهی حتی دیروقت از سر فیلمبرداری به خانه بر می گردم اما باز سعی می کنم برای حیوانات غذا بگیرم و هر حمایتی که از دستم بر می آید انجام دهم. موضوع دیگری که روی آن حساس هستم، بچه های کار و دستفروش است و می دانم اگر آنها را حمایت کنم کسی به من انگ سیاسی نمی زند. وقتی می توانم از این آدم های مظلوم و بی پناه حمایت نم خب چرا این ار را انجام ندهم؟ برای همین در صفحه ام در اینستاگرام عکس های برخورد و رفتار ناشایست با اینها را می گذارم تا حداقل پخش شود و دو نفر آدم این را ببینند و فکری به حال آن کنند.
کپشن های تان را خودتان می نویسید؟
- بله.
خیلی زمان می گذارید؟
- نه خیلی. حسی که دارم را سریع بیان می کنم.
به این که شاید به دو نفر این موضوع بر بخورد یا با کسی مشورت کنید فکر نمین کنید؟
- نه، چون نمی خواهم به کسی آزار برسانم یا شخصیتی را زیر سوال ببرم بلکه می خواهم توجه ها به این موضوع جلب شود، فقط همین.
تئاتر برایم مهم است
آدمی هستید که برای کار، زندگی را تعطیل می کند یا برعکس؟
- موقعی که تئاتر دارم به دلیل آن که خیلی تمرکز لازم دارم، خیلی از چیزها از جمله دید و بازدیدها را کنار می گذارم. حتی خیلی جاهایی که ضروری و مربوط به کارم نیست را نمی روم و در واقع زمان اجرای تئاتر همه چیز برایم تعطیل می شود. اگر ساعت 9 اجرا داشته باشم از ساعت 5 بعدازظهر داخل سالن تئاتر می نشینم. وقتی هنوز هیچ کس حضور ندارد، من در سالن حضور دارم و آخرین نفر هم خارج می شوم، چون تئاتر برایم مهم است. حتی خیلی از حرف ها و گلایه ها را می شنوم اما گذری از آن رد می شوم و سعی می کنم ماجرا نسازم. خیلی وقت ها به خانواده ام می گویم زمانی که تئاتر دارم، اتفاقاتی که می دانید با شنیدنش، من به هم می ریزم را به من نگویید چون به هم می ریزم. سعی می کنم آن طرف را مدیریت کنم و اجازه تاثیرگذاری در کارم را ندهم.
کلا در زندگی چه چیزی شما را به هم می ریزد؟
- به معنای واقعی چیزی که به هم می ریزدم و حداقل 6-5 ساعت من را درگیر خودش می کند، مشکلات و حوادثی است که برای خانواده ام رخ می دهد؛ یعنی اگر بشنوم برای بابا، مامان و مونا اتفاقی افتاده است، همین من را ساعت ها درگیر خودش می کند و حالم را متغیر می کند.
وقتی عصبی و به هم ریخته می شوید، قدرت مدیریت و مک دارید یا خیر؟
- شاید خیلی کوتاه داد و بیداد کنم. بعضی وقت ها می توانم مدیریت و کمک کنم.
از کسی کمک می گیرید؟
- از همه کمک می گیرم؛ از دوستان، مشاور، خانواده و همه و همه کمک می گیرم.
افزایش آگاهی
گفتید در اینستاگرام تان نسبت به اتفاقات اجتماعی واکنش نشان می دهید. یعنی به اثرگذاری رسانه های اجتماعی باور دارید.
- بله، خیلی زیاد. به نظرم هر چقدر آگاهی آدم ها بیشتر می شود، ظلم و ستم کمتر می شود. شما نگاه کنید در قدیم در خیلی از فیلم ها نشان می داد که طرف سنگ را می پرستید و مردم می گفتند وی طرف نادان است و دارد سنگ را پرستش می کند. وقتی نادانی در من ریشه بدواند خب مسلما مثل آن کسی می شوم که سنگ را می پرستد. حالا نه این که سنگ را پرستش کنم، نه، ولی دچار جهل می شوم که جهل بدبختی می آورد. نیازی نیست ما حرکت و مقابله کنیم. به نظرم همین که آگاه شویم، یعنی در مسیر گشایش بیشتر و راه درست قدم بر می داریم. این فضای مجازی آدم ها را آگاه می کند.
مهم ترین مواردی که فکر می کنید در مورد آنها باید به طرفداران و هموطنان تان آگاهی دهید چیست؟
- قبلش یک نکته مهم بگویم، این دغدغه افزایش آگاهی به معنی الگو بودن منِ بازیگر نیست. این که گفته می شود ما بازیگران الگوی جامعه هستیم واقعا حرف درستی نیست. من الگوی خودم هم نمی توانم باشم. من یک هنرمندم مثل یک نقاش که یک چیز را خلق می کند. من هم هزاران عیب دارم، من هم امکان دارد دروغ بگویم، من هم امکان دارد اشتباه کنم و خیلی چیزهای دیگر. بازیگری یک حرفه است، عین تمام شغل های جامعه.
فردی مهندس می شود، من هم بازیگر می شوم؛ هیچ تفاوتی با مشاغل دیگر ندارد. به واسطه هنر و شغلم یک روز دختر چادری هستم، یک روز نقش دزد و قاچاقچی دارم و ... پس هم نقش مثبت کار می کنم و هم نقش منفی. هر کس که به من می گوید الگوی جامعه هستید، آنقدر عصبانی می شوم که نگویید. من کی هستم که بخواهم الگوی جامعه باشم؟ من یک هنرمند هستم که می توانم با شهرتم آگاهی بخشی کنم یا موضوعی را در صفحات اجتماعی بیان کنم.
خودتان الگو نداشتید؟
- نه، برای زندگی نه، اما در مسیر کاری و پیشرفت، خب شاید یک بازیگر را الگوی خودم برای موفقیت بدانم اما در مسیر اخلاقی نه. من چرا باید الگوی خانم های جامعه باشم؟ چرا جامعه و مسئولین توقع دارند که ما الگو باشیم به نحوی که ما نتوانیم زندگی معمولی خودمان را کنیم؟
من به نسبت مونا سرکش تر بودم
خیلی ها در زندگی شما سرک می کشند؟
- خیلی ها سرک می کشند اما من به هیچ وجه اجازه نمی دهم کسی از زندگی شخصی ام اطلاع پیدا کند. معتقدم ما آدم ها هستیم که اجازه می دهیم افراد به ما نزدیک شوند و از همه زندگی مان اطلاع پیدا کنند. من به آنهایی که دوست دارند خرده نمی گیرم، ولی به آنهایی که نمی خواهند زندگی شان هویدا شود می گویم تو نگذار، تو نخواه، تو اجازه نده. حالا شاید این خصوصیت من به تجربیاتی که در یک خانواده هنرمندت داشتم و عاداتی که از پدر یاد گرفته ایم، بازگردد. خیلی خوشحال می شوم که من را به عنوان یک بازیگر می شناسند
اما چون طعم شهرت را در خانه از بچگی چشیده ام، برایم طبیعی است و مهم تر این که برخورد چند سال بعد مردم را هم دیده ام. خیلی برایم هیجان ندارد تا هر کاری برای شهرت طلبی انجام دهم. از خیلی از شبکه های تصویری برای مصاحبه با من تماس گرفته شده است اما هیچ وقت حاضر به انجام این کار نشدم چون می دانم بین تمام صحبت هایم، آن چیزی که نباید را خارج می کنند؛ حالا شاید بیشتر هم دیده شوم اما به چه قیمتی؟ این «به چه قیمتی» را از بچگی به واسطه شهرت پدر یاد گرفتم. قضاوت های مختلف درباره من می شود که جذابیتی ندارد.
مدیریت این حواشی را خودتان به دست می گیرید و کنترل این شهرت را از پدرتان یاد گرفته اید؟
- بله. در مورد این مسئله پدرم خیلی با ما صحبت می کردند. ما بچه بودیم، خب موبایل نبود و این داستان ها کمتر بود اما حالا حتی ما خیلی سخت می توانیم یک مهمانی یا عروسی خانوادگی برویم. در ضمن این را هم باید بگویم که دیده ام شهرت کاذب چه بلایی سر هنرمند می آورد. به قول پدرم همیشه می گفت مارال جان بازیگری شغلی است که شما در 60 سالگی هم باید بازیگر باشی. الان در هیجانات این شغال قرار دارم و جوان هستم اما آیا این موضوع برای من اعتبار می آورد. این مطلب از دید من اینطور است، شاید شخص دیگری برایش اهمیت نداشته باشد، من هم به آنها خرده نمی گیرم.
از دوران بچگی گفتید و یادگیری از پدر. آن موقع در انتخاب کار، دوست و تحصیلات آزاد بودید؟
- بله، فقط در مورد درس و انتخاب رشته، بابا سیاستمدارانه اجازه تحصیل در هنر را به ما نداد اما جوری رفتار کرد که ما فکر کردیم خودمان انتخاب کردیم. البته حق هم داشت. می گفت هنر آینده شما را تضمین نمی کند. باید حتما تخصص و دانش دیگری داشته باشید، من هم اول ریاضی خواندم اما برای فوق لیسانس عکاسی را انتخاب کردم.
شما سرکش بودید؟
- من نسبت به مونا سرکش بودم.
پدر و مادر وقتی سرکشی را می دیدند چه برخوردی داشتند؟
- سعی می کردند کنار بیایند، کسی به ما باید و نباید نمی گفت.
مارال و مونا فرجاد در کنار پدرشان
سفر و عید
برای نسل ما که امکانات تفریحش قابل مقایسه با بچه های الان نیست، سفر یک رویداد بزرگ بود و سفرهای نوروزی هم که دیگر جای خود داشت. اولین سفر نوروزی با خانواده را خاطرتان هست؟
- ما عید برای مان تهران ماندن خیلی مهم بود و دید و بازدید خانوادگی در اولویت قرار داشت. من عاشق رفتن خانه فک و فامیل بودم. لباس های نو و زیبا می خریدیم و پدر و مادرم به ما می گفتند باشید می خواهیم برویم خانه فلانی و فلانی تا عیدی جمع کنید.
واقعا به هیچ وجه عید سفر نمی رفتید؟
- نه، اصلا. ما وقتی بزرگ شدیم، سفر رفتیم وگرنه در بچگی ام اصلا خاطره این که عید سفر رفته باشم ندارم اما تابستان ها مسافرت می رفتیم.
با مونا سر عیدی گرفتن رقابت داشتید؟
- شدید. هر روز عیدی های مان را می شمردیم. من خب بزرگتر بودم و بالطبع بیشتر از مونا عیدی می گرفتم. بعد به او پز می دادم اما تفاوت آنچنانی نداشت.
با عیدی ها چه می کردید؟
- جمع می کردیم و بعد می رفتیم هر چی که می خواستیم می خریدیم. از همه چیز بیشتر هم لباس.
بالاخره اولین سفر نوروزی کی اتفاق افتاد؟
- فکر می کنم 16-15 سالگی بود و رفتیم شمال. سفرهای عید را دوست ندارم چون هر جا می روید همه جا شلوغ است و بهترین جا برای تفریح در عید، خود تهران است. این روشی که وقتی می رویم از این ویلا به آن ویلا می روند و از این رستوران به آن رستوران می روند را دوست ندارم. کلا شلوغی که خب در تهران همیشه می بینیم را دوست ندارم در سفر تجربه کنم. شمال را در پاییز و تابستان دوستدارم ولی در عید اصلا. فقط ترافیک راه است و والسلام.
کلا از شلوغی بیزارید؟
- از شلوغی در جاده، آره بیزارم اما اگر قرار باشد در یک رستوران باشد، نه. کلا از بلبشو بدم می آید.