۲۰ نکته دربارۀ آمار تکان‌دهندۀ مهاجرت ایرانیان



 مهاجرت ,اخبار اجتماعی ,خبرهای اجتماعی
عدد ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر در یک سال شوخی نیست... هدف همه را هم نباید کسب رفاه و معیشت بهتر دانست. انسان تنها به دنبال کسب قدرت و ثروت و شهرت و در پی شهوت نیست. آدمی خاصه اگر نخبه باشد به دنبال منزلت هم هست. 

به گزارش عصر ایران؛ خبر «مهاجرت نزدیک به ۳ میلیون ایرانی ظرف یک سال گذشته» آماری نیست که یک سازمان بین‌المللی اعلام کرده باشد تا سخن‌گوی وزارت امور خارجه پشت تریبون قرار بگیرد و طبق معمول بگوید: "تکذیب می‌کنم" یا رسانۀ منتشر کنندۀ آن به سیاه‌نمایی متهم شود.

 

     «دو میلیون وهشتصد هزار نفر» یعنی بیش از جمعیت برخی از کشورهای حاشیۀ خلیج فارس و عددی چندان تکان‌دهنده و خوف‌ناک است که حتی نمی‌توان به حساب پاسخ به توصیۀ خانم زینب ابوطالبی در تلویزیون گذاشت که گفته بود «‌هر که دوست ندارد از این مملکت برود.»

 

 

   این آمار را «روزنامۀ جوان» اعلام کرده که به انتساب یا ارتباط با یکی از قدرت‌مند‌ترین نهادها شهرت دارد و طبعاً انگ ضد انقلاب یا تأثیرپذیری از شایعه‌سازی دشمنان بر آن نمی‌چسبد.

 

   بخش‌های دیگر گزارش البته حیرت‌آورتر است: در یک سال گذشته 160 متخصص قلب مهاجرت کرده‌اند. این یعنی چند میلیون دانش‌آموز طی 12 سال درس می‌خوانند و درصدی از آنها وارد دانشگاه می‌شوند و باز تنها درصدی از آنها در رشته‌های پزشکی 7 سال تحصیل می‌کنند و در نهایت درصدی از آنها موفق به کسب تخصص‌هایی چون قلب و عروق می‌شوند و از این رو مهاجرت 160 متخصص قلب را می‌توان معادل ثمره و چکیده 500 سال تربیت نیروی متخصص دانست (هر یک 30 تا 32 سال). 

 

   داستان پزشکی البته محدود به این نیست. در گزارش آمده 30 هزار کادر درمان از دانشگاه‌های علوم پزشکی نداشتن سوء پیشینه خواسته‌اند و مقصد غالب آنان هم کشور عمان بوده است.‌ این را هم اضافه کرده‌اند که 37 درصد رتبه‌های برتر کنکور و المپیادها از کشور مهاجرت می‌کنند.

 

   هر چند این اعداد و ارقام نیاز به توضیح ندارد و به خوبی گویای واقعیتی است که نه با آنچه ابراهیم رییسی حرکت شتابان «قطار پیشرفت» توصیف می‌کند سازگار است نه با ادعای مقامات دولتی دایر بر «مهاجرت معکوس یا بازگشت نخبگان»  اما در چرایی مهاجرت خاصه متخصصان و نخبگان این 20 دلیل را می‌توان برشمرد:

 

   1. بر خلاف ادعای عدالت از بام تا شام احساس غالب این است که تبعیض است که بیداد می‌کند. درآمد پزشک در کشور توسعه‌یافته 100 برابر دیگر اعضای کادر درمان نیست و پرستاری که از این تبعیض رنج می‌برد در حالی که تخصص‌های مختلف را کسب کرده تصمیم می‌گیرد با مهاجرت به کشوری چون عمان دستمزد بالاتر و متناسبی دریافت کند. در آن دیار هم کافی است کمی صرفه‌جویی کند تا با پس‌انداز پول خود با توجه به افزایش مستمر نرخ ارز در صورت بازگشت احتمالی سرمایه‌گذاری هم انجام دهد.

 

   2. تقسیم جامعه به خودی و غیر خودی و انتخاب مدیران از دانش آموختگان چند نهاد آموزشی خاص این احساس را در برخی ایجاد کرده که انگاردر جامعه‌ای درگیر تبعیض نژادی زندگی می کنند و آنان به مثابه شهروندانی سیاه پوست‌اند که نسبت به سفید‌پوستان شهروند درجه دو به حساب می‌آیند. چمدان ها را می بندند و به جایی می‌روند که این حس را نداشته باشند و اگر هم به چشم شهروند درجه دو به آنها نگاه شود از جنبه های دیگر احساس رضایت کنند.

 

  3.  یکی از دلایل مهاجرت نجات فرزندان از ساختار فرسوده آموزش و پرورش است که به جای مهارت‌آموزی بر القای ایدیولوژی اصرار دارند. از دوستی که امکانات مالی مناسبی هم دارد دلیل مهاجرت را پرسیدم و گفت: در آنجا بچه‌ها در مدرسه در ریل مشخصی قرار می‌گیرند و در پایان دیگر دغدغه نداری که چه کنی و چه کنند. در مدرسه استعدادشان کشف می‌شود و اگر استعداد ویژه‌ای هم نداشته باشند خانواده زحمت بی دلیل متحمل نمی‌شود و به خودشان و بچه فشار وارد نمی‌کنند.

 

  4. حس وطن‌دوستی در نسل کنونی رو به نزول و تزلزل است و انه الزاما در تقابل که بیشتر جهانی می‌اندیشد. فضای مجازی مرزها را از بین برداشته و جست‌و‌جوی لذت و رفاه را عیب و عار نمی‌دانند و فرزندان هم فشار می‌آورند تا مهاجرت صورت پذیرد. خاصه اگر صابون تحقیر گشت ارشاد یا نگهبان دم در اداره و دانشگاه به تن شان خورده باشد. اولی ( گشت ارشاد البته برچیده شده بی آن که معلوم شود چرا راه انداختند و با کدام دستور جمع شده).

 

   5. در باور برخی یکی از راه‌های فرار از مسابقه و مقایسه که در ایران جاری است رفتن است. تا اینجا هستند مدام در معرض مسابقه و مقایسه‌اند. کافی است خواهر همسر شخص با فرد پول داری ازدواج کند تا یک عمر با باجناق خود مقایسه شود! مقایسه و مسابقه زندگی کثیری از ایرانیان را تباه یا سیاه کرده و می‌خواهند به جایی بروند که خبری از این مسابقه و مقایسه نباشد. این هم تا اندازه ای جدای فرهنگ عمومی محصول آموزش و پرورش کهنه و پوسیده‌ای است که مدام بچه‌ها را با هم مقایسه می‌کند. چرا فلانی چنان است و تو چنینی و چرا او اول است و تو پنجم. از این رو می‌پندارند باید رفت تا از این قیاس خلاص شد. کافی است به سر در مدارس عیر انتفاعی و دولتی نگاه کنید تا ببینید دانش آموزان کدام یک در بهترین دانشگاه ها پذیرفته شده اند. شاید می‌روند تا از یان تبعیض آزاردهنده خلاص شوند.

 

  6.  آدمیان رنجی را که از آن خود بدانند تحمل می‌کنند. ولی به تعبیر شاملو خیلی‌ها حس می‌کنند بر خاکی نشسته‌اند که از آنِ آنان نیست و از رنجی خسته‌اند که باز از آن آنان نیست. اگر قرار باشد خاک از آن تو نباشد چرا در این خک بمانی تا بمیزی. سعدی می گوید: حب وطن گرچه حدیثی است شریف/ نتوان مُرد به خواری که اینجا زادم

 

  7. رشد اقتصادی صفر در یک دهه یعنی حجم اقتصاد بزرگ‌تر نشده و منفی هم که روشن است یعنی کوچک شده. وقتی اقتصادی بزرگ نمی‌شود اما قلیلی صاحب امکانات بیشتر می‌شوند یعنی از جیب دیگران به آنان رسیده است و این‌گونه است که در 10 سال اخیر طبقه متوسط لاغر شده و کثیری به طبقۀ فرودست درغلتیده و قلیلی به بالا رفته‌اند و مهاجرت تدبیری است برای جلوگیری از سقوط. وقتی هر سال محله به محله به خاطر افزایش کرایه خانه به پایین سقوط می‌کنی می‌روی تا این روند متوقف یا کند شود.

 

  8. هر چند ایرانیان در زمره معدود مردمانی هستند که پول درآمد کار خود در کشور بیگانه را به میهن و برای خانواده نمی‌فرستند اما با افزایش تصاعدی قیمت دلار و یورو یا کاهش ارزش پول ملی در نرخ برابری با اسعار خارجی امید به یافتن کار در کشور خارجی در ازای دستمزد کمتر و تبدیل آن به ریال در کشور خود بالاتر رفته است و چه بسا مهاجران، جوانانی باشند که می‌خواهند آینده ای را در ایران برای خود بسازند چرا که در این کشور پول حرف اول را می‌زند و کافی است بتوانند اندوخته‌ای را به ملک و طلا و ارز تبدیل کنند تا خاطرشان از آینده آسوده باشد. یعتی برخی می‌روند تا با پول باارزش برگردند.

 

 9. جامعه ایران به دو دلیل درگیر افسردگی است. یکی به خاطر پمپاژ مستمر اندوه و غلبۀ فرهنگ مرگ و ترویج آن در رسانه‌های رسمی و دیگری احساس ناشکوفایی در بخش قابل توجهی از مردم. جوانی که دوست دارد فرماندار و نماینده مجلس شود هیچ مسیری پیش رو نمی‌بیند مگر آن که جذب نهادهای نظامی یا امنیتی یا دانشجو و فارغ التحصیل دانشگاه امام صادق شود و بیم دارد با عضویت در احزاب نصفه و نیمه گرفتار هم بشود. دیگری دوست دارد هنر خود را بروز دهد و سومی ایده‌هایی دارد. همه احساس می‌کنند مجال شکوفایی برای‌شان نیست. در یان ساختار آغشته به ریا هر چه وفادارتر یا خاک‌سارتر یا هم سو‌ترباشی بیشتر شکوفا می‌شوی. پس، هدف برخی از مهاجرت، تنها شاد زیستن و شکوفایی است.

 

10. دلیل پاره‌ای مهاجرت‌ها بی گمان یادآور همان ضرب‌المثل است که «مرغ همسایه غاز است» اما چرا مرغ همسایه را غاز و بهتر می‌پندارد؟ چون آن قدر زندگی را بر مردم سخت کرده‌اند که مجال سفر و آشنایی با جاهای مختلف دنیا برای همه فراهم نیست تا از خیال‌پردازی به واقع‌گرایی سوق پیدا کنند. هر قدر سفر به دیگر سرزمین ها بیشتر شود واقع گراتر می‌شویم و شناخت بهتری دربارۀ جاهای دیگر پیدا می‌کنیم. متقابلا اگر پای گردشگران خارجی به ایران باز شود. تصور نادرست دربارۀ خارج از مرزها از عوارض انزواست.

 

11. در مقابله با وضعیتی که مورد پسند نیست یک راه، سازگاری و انطباق و تن دادن است. دیگری مقاومت و سرشاخ شدن و سومی کوچیدن و رفتن. نه اولی برای همه مقدور است چون گاه حس می‌کنند روح خود را دارند می‌فروشند و نه دومی از عهدۀ همه برمی‌آید. پس سومی را برمی‌گزینند که همانا مهاجرت است.

 

12.  سال‌هاست خیلی‌ها دارند فریاد می زنند که یکی از دلایل مهاجرت یا رفتن بی بازگشت، نوع خدمت سربازی است که جوانان را از بازگشت منصرف یا به رفتن تشویق می‌کند. حاضر به اصلاح این موضوع هم نیستند ولی مدام در این همایش و آن همایش از لزوم تغییر دم می‌زنند. تازه فرض کنید مجلس یعنی همین مجلس فعلی بخواهد تعییری ایجاد کند. نهادهای بالادستی مگر می‌گذارند؟ یکی از دلایل رفتن همین است که جوان حس می‌کند همه چیز متصلب شده و کسی یارای تغییر و جا به جایی ندارد.

 

13. دربارۀ مورد خاص پزشکان قلب، وقتی درآمد پزشکان زیبایی به مراتب بیشتر باشد و مردم تنها به گروه خاصی از پزشکان قلب اطمینان دارند شخص احساس بطالت می‌کند و به جایی می‌رود که برای متاع و خدمات او بازاری باشد.

 

14. چشم انداز آسنده به رغم لاف های گزافی که دولت‌مردان سر می دهند روشن نیست. چه کسی می‌تواند بگوید 10 سال دیگر ایران بر بحران خشک‌سالی فایق می‌آید؟ وقتی مردمان سیستان و بلوچستان به خراسان می‌کوچند و بخشی از اهالی مناطق مرکز ایران به شمال ایران آنها که در شهرهای بزرگ دست‌شان به دهان‌شان می رسد هم به فکر کوچ به خارج از کشور می‌افتند. به عبارت دیگر بحث تنها بر سر مهاجرت به خارج نیست. در داخل هم شاهد مهاجرت‌ایم.

 

15. نقش حوادث بعد از 25 شهریور را هم نباید نادیده انگاشت. اخبار ممنوع‌الخروجی چهره‌ها مشهور هنری و ورزشی تصویر یک زندان را از سرزمینی ترسیم می‌کند که انگار باید زودتر از آن جَست و رها شد. با این نگاه شخص شتاب دارد قبل از آن که ممنوع‌الخروج شود خارج شود! 

 

16. اظهارات برخی از نمایندگان مجلس و امام جمعه‌ها تردید برای رفتن را می‌زداید! نگاه کنید نمایندگانی که در انتخابات غیر رقابتی و با حداقل آرا وارد بهارستان شده‌اند چگونه برای من وشما تصمیم می‌گیرند. تحمل سخنان آدم‌هایی مثل عنابستانی و راستینه برای خیلی‌ها دشوار شده و می‌خواهند به جایی بروند که این حجم از حرف های نامربوط را نشنوند. این حس که ناچاریم جامۀ تنگی را که آنها برای ما دوخته‌اند بر تن کنیم سخت آزارنده است و رفتن یعنی این جامۀ زشت و بدقواره را از تن به در کردن. یک عده اصرار دارند لباس بچۀ سه ساله را تن جوان بیست ساله کنند و طبیعی است که این جامه بر تن راست نیاید و پس زده شود.

 

  17.  آن که می‌رود شاید زندگی سختی را در برابر داشته باشد ولی امید دارد که فرزند او که در آن سامان به دنیا می‌آید حس بهتری از زیستن در این جهان داشته باشد. از این رو دست به فداکاری می‌زند. فرزند یک مقام مسؤول بسیار ‌تنگ اندیشی می‌گفت بزرگ‌ترین و شاید یگانه لطف پدر و مادر من به من این بوده که مرا در خارج از کشور به دنیا آورده‌اند وگرنه هیچ کار دیگری برای من نکرده‌اند! یکی از اهداف مهاجرت می‌تواند همین باشد تا فرزند یا فرزندان به جای سرزنش و این پرسش که چرا مرا به این دینا آوردی تا در طلب یک لقمه نان روز را به شام رسانم و دیگری بگوید چه بپوش و چه نپوش و چگونه بیندیش و سبک زندگی‌ات چه باشد و اول من انتخاب می‌کنم و بعد تو آزادی به انتخاب من رأی بدهی تا من به رأی تو ببالم، بگوید سپاس که فداکاری کردی و رنج دل کندن از خانه و خانواده را به جان خریدی و مرا اینجا به دنیا آوردی!

 

   18. هدف و انگیزۀ همۀ کوچیدگان را نباید کسب رفاه و معیشت بهتر دانست. چون انسان تنها به دنبال کسب قدرت و ثروت و شهرت یا در پی شهوت نیست. آدمی خاصه اگر نخبه باشد به دنبال منزلت هم هست. طبیعی است که به جای سر و کله زدن با حراست اداره و تهدید به اخراج یا تعلیق یا گذران زندگی با دو سه هزار دلار در ماه به جایی برود که منزلت او بیشتر پاس داشته شود. همین هفته پیش که رییس جمهور ابراهیم رییسی به وزارت علوم رفته بود جوری از دانشگاه حرف می‌زد که انگار دبیرستان است و دانشجو هم دانش‌آموز. چندی پیش گفته بود دانش‌آموزان باید "راهیان پیشرفت" باشند و اینجا از استادان خواست  "راویان پیشرفت" باشند. رعایت منزلت استاد اما این نیست که بوق تبلیغاتی حاکمیت و دولت باشد. کشور اگر در مسیر پیشرفت باشد مردم با تمام وجود حس می‌کنند. البته خوب است که استاد یه مردم امید بدهد اما کارمند دستگاه پروپاگاندای حکومت نیست و شأن مستقل دارد. هر قدر  منزلت چه به لحاظ مادی و چه معنوی آسیب ببیند میل به مهاجرت هم فزونی می‌گیرد. 

 

  19. نسل های قبل تر تصور روشنی از جغرافیاهای دیگر نداشتند. اکنون اما به یاری فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی این تصویر در دست‌رس است. از سوی دیگر شتاب فناوری چنان است که آینده جز این خواهد بود. همین عصر جمعه در همایش کارآفرینان که شبکۀ سه زنده پخش می‌کرد یکی از صاحب‌نظران هشدار داد برخی مشاغل مانند حسابداری و داروسازی که به جای عمل ترکیب به فروش داروی آماده  در داروخانه تبدیل شده  از بین می‌رود و حتی به رانندگان اسنپ هم بهشدار داد اید به روزی بیندیشند که خودران‌ها بیایند!

 

   مهاجرین شاید کسانی باشند که زودتر دست به کار شده‌اند و قبل از آن که سیل بیاید از مسیل برخاسته و به جای به گمان خود امن‌تر می‌روند. ضعف مفرط کشور در آینده‌پژوهی و انگ سیاه‌نمایی و هراس‌افکنی مانع تصویر برآیند آینده شده است. عده ای اما می خواهند به جای این که صبر کنند تا فناوری بیکارشان کند می‌روند تا خود را انطباق دهند. این که در سرزمین مقصد به رویایشان می رسند یا نه البته بحث دیگری است.

 

   20. هیچ یک از موارد بالا اما نویسندۀ این سطور را قانع به رفتن نکرده است آن هم در فضایی که آوای «سفر چرا؟» هم شنیده می‌شود و چنان که در سوم آبان در همین تارنما نوشتم با فریدون مشیری هم‌صداترم:

 

   من اینجا ریشه در خاکم

   من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم

   من اینجا تا نفس باقی است می‌مانم

   من از اینجا چه می خواهم، نمی‌دانم

   امید روشنایی گر چه در این تیر گی‌ها نیست

   من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می‌رانم

   من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی

   گل بر می‌افشانم

    من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید

    سرود فتح می‌خوانم

 

   از نسلی که می‌رود و چمدان‌ها را می‌بندد اما شعر مشیری هم دریغ شده چون ایران‌دوستی ما خلاصه شده در بازی‌های تیم فوتبال که گاه مثل این دوره از فرط تصنع و تکرار و اصرار بر بهره برداری خاص از آن (ولو به قیمت سفارش صدها میلیون تومان بنر پیروزی و شادی به شهرداری‌ها که بلااستفاده ماندند)، باور پذیر نبود.

 

 

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------