چنان ديد گوينده يک شب به خواب (دقيقي)
- مجموعه: شعر و ترانه
اشعار زیبا و خواندنی ابومنصور محمد بن احمد توسی
چنان ديد گوينده يک شب به خواب
که يک جام مي داشتي چون گلاب
دقيقي ز جائي پديد آمدي
بر آن جام مي داستانها زدي
به فردوسي آواز دادي که مي
مخور جز بر آيين کاووس کي
که شاهي ز گيتي گزيدي که بخت
بدو نازد و لشکر و تاج و تخت
شهنشاه محمود گيرنده شهر
ز شادي به هر کس رسانيده بهر
از امروز تا سال هشتاد و پنج
بکاهدش رنج و نکاهدش گنج
ازين پس به چين اندر آرد سپاه
همه مهتران برگشايند راه
نبايدش گفتن کسي را درشت
همه تاج شاهانش آمد به مشت
بدين نامه گر چند بشتافتي
کنون هرچ جستي همه يافتي
ازين باره من پيش گفتم سخن
اگر بازيابي بخيلي مکن
ز گشتاسب و ارجاسپ بيني هزار
بگفتم سرآمد مرا روزگار
گر آن مايه نزد شهنشه رسد
روان من از خاک بر مه رسد
کنون من بگويم سخن کو بگفت
منم زنده او گشت با خاک جفت
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته