رضا داوودنژاد و همسرش: ما چشم خوردیم!+عکس
- مجموعه: اخبار فرهنگی و هنری
- تاریخ انتشار : یکشنبه, 02 مهر 1391 12:29
فارغ از اعضای خانواده داوودنژاد که در جریان مشکل رضا در کنار وی بودند همسر وی غزل بدیعی هم طی این مدت به مانند یک پرستار در کنار وی حضور داشت بلکه کمک حالی باشد بر اوضاع روحی نابسامان همسر.
به گزارش شبکه ایران رضا داوودنژاد بازیگر خوشروی سینما و تلویزیون که به تازگی یک عمل جراحی پیوند کبد را پشت سر گذاشته این روزها در حالی دوران نقاهت پس از بیماری را سپری می کند که تا همین چند هفته پیش یک نبرد تمام عیار با مرگ را پشت سر گذاشت. فارغ از اعضای خانواده داوودنژاد که در جریان مشکل رضا در کنار وی بودند همسر وی غزل بدیعی(خواهر عسل بدیعی) نیز در طی این مدت به مانند یک پرستار در کنار وی حضور داشت بلکه کمک حالی باشد بر اوضاع روحی نابسامان همسر. حالا این زوج جوان بعد از بحرانی که پشت سر گذاشته اند با خوش بینی به آینده می نگرند. رضا داوودنژاد و غزل بدیعی در تازه ترین گفتگویی که با پژمان راهبر و کتایون کیخسروی در مجله «زندگی ایده آل» داشته اند درباره تجربه پشت سر گذاشتن این بحران و البته اوضاع و احوال زندگی شان قبل، حین و بعد از این اتفاق سخن گفته اند. بخشهایی از صحبتهای این زوج را در ادامه می خوانید:
رضا داوودنژاد: جراحی کوچک کردن معده، این مشکلات را برایم به وجود آورد
--من زمانی که به بیمارستان رفتم 110 کیلو وزن داشتم در حال حاضر هم بعد از آن همه خانه نشینی 94 کیلو هستم. البته مردم به من میگویند رضا چاق شده ای اما خود من شخصا عاشق چاقی هستم. حتی وقتی لاغر شده ام دلم برای وزن زیاد تنگ است. احساس میکنم وقتی چاقم بامزه تر هستم یعنی حجم و ابعاد زیادم را بیشتر دوست دارم.
--من ده سال پیش معده ام را کوچک کردم و این جراحی مشکلات زیادی را برایم به وجود آورد. بعد از آن سیستم گوارشی ام دچار اختلالاتی شد و مجبور به تحمل بای پس روده شدم. بعد از این جراحی باید آمپول و سرمهایی را مصرف میکردم اما من وقتی روی دور لاغر شدن افتادم هیچ کدام از مسائل پزشکی را رعایت نکردم و همین باعث شد بدنم تحلیل برود. من یک جنگی با نخوردن پیدا کرده بودم و طوری شده بود که از غذا خوردن فرار میکردم. همسرم که متوجه این قضیه شده بود به محل فیلمبرداری می آمد و مجبورم می کرد روبرویش بنشینم و غذا بخورم.
--به هنگام عمل پیوند تنها چیزی که ناراحتم می کرد دوروبری هایم بودند که میدانستم از دست دادن من برایشان خیلی سخت است یعنی دیدم اگر اتفاقی برایم بیفتد تکلیف غزل، پدرم، مادربزرگم و خواهرم چه می شود.
--داستان آشنایی من و همسرم برمیگردد به خواهرهای ما. هشت سال پیش خواهر من زهرا، خانه عسل بدیعی خواهرخانم من دعوت بود. برای اولین بار غزل را که می بیند به غزل میگوید بیا عروس ما شو! در واقع آشنایی ما به واسطه خواهرهای ما بود. چهار سال پیش که غزل را برای اولین بار دیدم تمام دوروبری ها به من می گفتند غزل عمرا با تو ازدواج کند چراکه دوست ندارد ازدواج سینمایی داشته باشد.
--زمانی که من و غزل آشنا شدیم من بیشترین وزن زندگیم را داشتم. آن موقع 187 کیلو داشتمم از همه هم اعتماد به نفسم بیشتر بود و من کلا با چاقی ام مشکلی نداشتم. فاصله آشنایی تا ازدواجمان هم دو سال طول کشید. من و غزل چه در دوران نامزدی چه در زندگیمان همیشه با هم خوب بودیم و هیچ وقت مشکلی با هم نداشتیم و همیشه فکر میکردیم رابطه مان در آخرین حدی است که میتواند بین یک زن و شوهر باشد و دوران بیماری هم وابستگی مان را بیشتر کرد. امسال تولد هر دوی ما در آی.سی.یو بود و بعد از این اتفاق هر دوی ما به این فکر افتادیم که نکند اینکه می گویند کسی زندگی ما را چشم زده، صحت داشته باشد!
--من با مادربزرگم هر دو روز یک بار صحبت میکنم یا با عمه ام رابطه نزدیکی دارم با پدر و مادر و خواهرهایم که خیلی بیشتر. ما هر موقع که وقت کنیم دور هم هستیم، این دورهمی ها جزو برنامه های اصلی زندگیمان است.
--اولین بار که خانه مستقل گرفتم مادر و خواهرم گریه کردند اما فقط همان یک بار گریه کردند چون زمانی که در خانه بودم خیلی شر بودم و همه را اذیت می کردم.
رضا داوودنژاد و غزل بدیعی در کنار یکی از کیکهایی که رضا پخته است/عکسها: پویا قاسمخانی(زندگی ایده آل)
غزل بدیعی: دکتر رضا گفت اگر تا سه روز پیوند کبد نداشته باشد فوت می کند!
--رضا وقتی در آی.سی.یو بستری بود از ساعت 3 تا 5 که وقت بازدید بیماران بود هر روز حدود 200 نفر از دوستان و آشنایان جمع می شدند و تازه رضا هم وضعیتش طوری نبود که بتواند با آنها ملاقات کند اما حمایت این دوستان خیلی کمک کرد.
--برای خیلیها انتظار جهت دریافت کبد ممکن است به یک سال و دو سال هم برسد. شرایط رضا خیلی حاد بود یعنی جزو کسانی شد که اولین کبد به دست آمده را باید به او پیوند می زدند. دکتر رضا گفت اگر تا سه روز دیگر پیوند نداشته باشد فوت می کند، به همین راحتی بنابراین پیوند رضا سریعتر انجام شد.
--هنگامی که رضا بستری بود هیچ وقت ناامید نشدم ولی وقتی رضا به کما رفت و علائم خطرناک شد حس کردم خیلی کم آورده ام و روحیه ام را از دست داده ام اما وقتی به شیراز رسیدیم و رضا در آی.سی.یوی بیمارستان نمازی بستری شد خانم دکتر علیزاده با یک ربع صحبت کردن توانست آرامشی به ما بدهد که در هفده روز تهران از هیچ پزشکی ندیدیم.
--رضا آدمی به شدت پرانرژی است البته هیچگاه مرا اذیت نمی کرد اما قبل از بیماری شیطنت و شر و شورش واقعا زیاد بود اما حالا متعادلتر شده است. شاید باور نکنید اما هر وقت که با هم بیرون می رفتیم نمیدانستم شب به خانه برمیگردم یا نه. ممکن بود سر از کرج و شمال یا شهرستانهای دیگر درآورم.
منبع:inn.ir