دوبیتی های زیبای فایز دشتی
- مجموعه: شعر و ترانه
دوبیتی های فایز دشتی
مرا خلد برین دی بودیم جا
کنونم دوزخ است امروز ماوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا
******
به رخ جا دادهای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره فایز؟
زند پهلو به ماه چارده را
******
به زیر پرده آن روی دلآرا
بود چون شمع در فانوس پیدا
دل فایز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا
******
سحرگه زورق سیمین مهتاب
چو در دریای اخضر گشت غرقاب
بت فایز ز هامون سر برآورد
دوباره شد شب مهتاب احباب
******
نسیم روحپرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
گمانم یار در راه است، فایز
که این دل شور در سر دارد امشب
******
ز من گشتی جدا ای سرو آزاد
نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
چه کردم ای مه فایز که هرگز
نه یادم کردی و نه رفتی از یاد
******
شب آمد تا شب وصلم دهد یاد
دهد خاک وجودم جمله بر باد
یقین میسوخت فایز ز آتش دل
نمیکردش گر آب دیده امداد
******
مرا هم ساق و هم زانو کند درد
کمر با ساعد و بازو کند درد
به هر عضو تو فایز پیری آمد
جوانی رفت و جای او کند درد
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته