بیوگرافی سیف فرغانی



سیف فرغانی, بیوگرافی سیف فرغانی, زندگینامه سیف فرغانی

بیوگرافی سیف فرغانی

 

آشنایی با زندگینامه سیف فرغانی

مولانا سيف الدين ابوالمحامد محمد الفرغانی از شاعران استاد قرن ششم و هفتم هجری است درباره زندگی وی اطلاعات زیادی در دست نيست و هيچکدام از نويسندگان و تذكره نويسان نامی از وی در آثار خود نياورده اند. اطلاعاتی که در دسترس است با توجه به سروده های او می باشد.

زندگی نامه سیف فرغانی

مولانا سِیفُ الدّین ابوالمَحامِد محمّد فَرغانی از شعرا و مشایخ قرن ششم و هفتم هجری بود، او اصالتاً از فرغانه‌ی ماوراءالنهر بود که در دوره ی سلطه ی ایلخانان و مغولان در آسیای صغیر زندگی می کرد. وی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت در سال 749 هجری و در یکی از خانقاه های آقسرا فوت کرد.

 

چنان كه از تنها اثر او -ديوان اشعارش- چنین بر می آيد که وی در شهر كوچک اقسرا در جنوب شرقی دریاچه ی توزگول در تركيه زندگی می کرد.

 

سیف فرغانی از قدیمی ترین مرثیه سرایان در وصف امام حسین (ع) و شهیدان دشت کربلا است.

 

سیف فرغانی از شیفتگان و مریدان سعدی بود و خود را شاگرد او می دانست و با او مراوده و مکاتبه بسیاری داشت. او در وصف سعدی قطعاتی سروده است.

 

زندگی نامه سیف فرغانی, سیف فرغانی کیست, آثار سیف فرغانی

دیوان اشعار از سیف فرغانی

 

زندگی نامه سیف فرغانی و  موضوع اشعار وی

سیف فرغانی مدتی در تبریز زندگی کرد و در آنجا با همام تبریزی آشنا شد. وی مسلمان و از اهل سنت بود و در فقه مذهب حنفی داشت. در سرودن اشعار پارسی مهارت داشت

موضوع قصیده های سیف فرغانی که نشان دهنده ی مهارت او در زبان پارسی است، و قالب قصیده سرایی را با عرفان درآمیخت. غالباً حمد و ستایش خدا، نعت پیامبر اسلام (ص)، و وعظ و اندرز و تحقیق و انتقاد از نابه سامانی های آن زمان و نیز در استقبال و جوابگویی به استادان بزرگی همچون رودکی و خاقانی و کمال الدین اسمعیل و سعدی و همام تبریزی‌ و ... است.

 

سیف بر این باور بود شاعر استاد کسی‌ است که بتواند از عهده‌ی نظیرگویی شاعران قبل از خود برآید. 

 

او فقط یک بار به مدح شاهان با قصیده ای در ستایش غازان خان، ایلخان مغول که به اسلام رو آورده بود پرداخت و این آیین را در قلمرو ایلخانی گسترش داد. سیف فرغانی بیش از 12000 بیت در قالب های غزل، قصیده، قطعه، رباعی، شعر سروده است. او در قصیده های خود ردیف های دشوار را انتخاب می کرد و از وارد کردن آثار لهجه ی محلی در ترکیبات و مفردات ابا نداشت.

 

در سخن او سبک خراسانی تاثیر گذار بود و به همین دلیل او را به سرزمین فَرغانه و ولایت سمرقند نسبت می دهند. کلام او ساده و روان است، و در کلامش واژه های عربی کمی به کار رفته است. اما گاهی مواقع ترکیب های عربی و فارسی را در بعضی از شعرهای خود درهم آمیخته، و گاهی هم حتی یک مصراع را  کاملا عربی آورده ‌است. مانند «روی از خلق بگردان که حق در اینست که توکلّت علی الله اینست».

 

باورها

غزل‌های سیف که شاید بیشتر متمایل به آنهاست، عادتاً وقف بر موعظه‌ها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقت های عرفانی است و به دیگر شاعران هم سفارش می کنند که از مدیحه گویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند یا طبع خود را به غزل گویی و ستایش معشوق یا وعظ و اندرز بگمارند.

 

اجتماعی و مذهبی

بیان نقیصه های اجتماعی و برشمردن زشتی ها و پلیدی های طبقه ی فاسد جامعه، در اشعار سیف دیده می شود. این نقدهای صریح و جدی، خالی از هزل و مطایبه است. سیف فرغانی مسلمان و از اهل سنت بود و در فقه مذهب حنفی داشت.

 

او در سال 749 هجری حدودا در هشتاد سالگی در یکی از خانقاه های آقسرا درگذشت.

 

آثار سیف فرغانی

از وی دیوان اشعاری به جای مانده است که شامل بخش‌های زیر است:

 

دیوان اشعار که شامل :

– رباعیات

– غزلها

– قصاید و قطعات

 

درباره سیف فرغانی, آشنایی با سیف فرغانی, آشنایی با زندگی سیف فرغانی

نمونه ای از اشعار سیف فرغانی

 

نمونه هایی از اشعار سیف فرغانی

 

چنان بوصل تو میلیست خاطر مارا

 

چنان بوصل تو میلیست خاطر مارا 

که دل بصحبت یوسف کشد زلیخا را

 

بیابیا که بشب چون چراغ درخوردست 

بروز شمع جمال تو مجلس مارا

 

ترا بصحبت ماهیچ رغبتی باشد

اگر بود بنمک احتیاج حلوا را

 

زخاک درگهت ابرام دور می دارم

که آب درنفزاید ز سیل دریا را

 

بوصف حسنت اگر دم نمی زنم شاید

که نیست حاجت مشاطه روی زیبا را

 

جفا و ناز بیکبارگی مکن امروز

ذخیره کن قدری زین متاع فردا را

 

زلعل خود شکری، من گشاده می گویم،

بده وگرنه میان بسته ایم یغما را

 

مرا ز لعل تویک بوسه آرزو کردن

سزد که عرصه فراخست مر تمنا را

 

زجام عشق تو مستم چنانکه بررویت 

بوقت بوسه فراموش می کنم جا را

 

بوصل خویشم دی وعده کرده ای و امروز

چنین غزل زرهی بس بود تقاضا را

 

زبهر تاج وصال تو سیف فرغانی

(شب فراق نخواهد دواج دیبا را)

 

******

 

شعر این نیز بگذرد از سیف فرغانی

 

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را

تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را

 

بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند

چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا!

 

ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم

کز ناله‌های زارم زحمت بود شما را

 

از عشق خوب رویان من دست شسته بودم

پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را...

 

ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت

باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را

 

تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن

در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را

 

ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی

مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را

 

مجروح هجرت ای جان مرهم ز وصل خواهد

این است وجه درمان آن درد بی‌دوا را

 

من بنده‌ام تو شاهی با من هر آنچه خواهی

می‌کن، که بر رعیت حکم است پادشا را

 

گر کرده‌ام گناهی در ملک چون تو شاهی

حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را

 

از دهشت رقیبت دور است سیف از تو

در کویت ای توانگر سگ می‌گزد گدا را

 

سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت

«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا»

 

******

 

شهیدان کربلا

 

ای قوم درین عزا بگریید

بر کشته‌ی کربلا بگریید

 

با این دل مرده خنده تا چند

امروز درین عزا بگریید

 

فرزند رسول را بکشتند

از بهر خدای را بگریید

 

از خون جگر سرشک سازید

بهر دل مصطفی بگریید

 

وز معدن دل به اشک چون در

بر گوهر مرتضی بگریید

 

با نعمت عافیت به صد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

 

دلخسته‌ی ماتم حسینید

ای خسته دلان، هلا! بگریید

 

در ماتم او خمش مباشید

یا نعره زنید یا بگریید

 

تا روح که متصل به جسم است

از تن نشود جدا بگریید

 

در گریه سخن نکو نیاید

من میگویم شما بگریید

 

بر دنیی کم بقا بخندید

بر عالم پر عنا بگریید

 

بسیار درو نمی‌توان بود

بر اندکی بقا بگریید

 

بر جور و جفای آن جماعت

یک دم ز سر صفا بگریید

 

اشک از پی چیست تا بریزید

چشم از پی چیست تا بگریید

 

در گریه به صد زبان بنالید

در پرده به صد نوا بگریید

 

تا شسته شود کدورت از دل

یک دم ز سر صفا بگریید

 

نسیان گنه صواب نبود

کردید بسی خطا بگریید

 

وز بهر نزول غیث رحمت

چون ابر گه دعا بگریید

 

******

 

این قصیده، یکی از معروف‌ترین واکنش‌های اجتماعی اوست که خطاب به سپاهیان مغول سروده ‌است

 

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

 

وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

 

باد خزان نکبت ایّام ناگهان

برباغ و بوستان شمانیز بگذرد

 

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

برحلق و بردهانِ شمانیز بگذرد

 

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز!

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

 

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

 

در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

 

آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست

گرد سُم خران شما نیز بگذرد

 

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

 

زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

 

ای مُفتخر به طالعِ مسعود خویشتن!

تاثیر اختران شما نیز بگذرد

 

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

 

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعداز دوروزاز آن شمانیز بگذرد

 

بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم

تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد

 

در باغ دولت دگران بود مدّتی

این گُل، ز گُلستان شما نیز بگذرد

 

آبیست ایستاده دراین خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

 

ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع!

این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد

 

پیل فنا که شاه بقا مات حُکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

 

ای دوستان! خوهم که به نیکی دُعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

 

گردآوری: بخش علمی بیتوته

 

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------