معجزات امام محمدباقر (ع)
- مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی
پنهان شدن از دید مردم:
قطب راوندي از ابوبصير روايت كرده كه:با حضرت باقر ـ عليه السلام ـ داخل مسجد شديم مردم داخل مسجد مي شدند و بيرون مي آمدند. حضرت فرمود:« بپرس از مردم، آيا مرا مي بينند؟ پس هر كه را ديدم پرسيدم ابوجعفر ـ عليه السلام ـ را ديدي؟ می گفت، نه! در حالي كه حضرت آن جا ايستاده بود، تا آن كه هارون مكفوف( يعني نابينا) داخل شد، حضرت فرمود:از اين بپرس. از او پرسيدم آيا ابوجعفر را ديدي؟ گفت:آيا آن حضرت نيست كه ايستاده است؟ گفتم از كجا دانستي؟ خاطرنشان کرد:چطور ندانم. حال آن كه آن حضرت نوری است درخشنده»
حاضر شدن مرده:
قطب راوندی از ابوعيينه روايت كرده كه گفت:در خدمت حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ بودم كه مردی شامی داخل شد و اظهارکرد:دوست می دارم شما را و بيزاری می جويم از دشمنان شما. پدرم از بنی اميه و دشمن شما بود. بوستانی داشت و مالی را در آن مخفی كرده تا به من نرسد و بمرد، اكنون بسيار تنگدست و فقيرم، حضرت فرمود:می خواهی پدرت را ببينی و از او بپرسی مال كجاست؟ آن مرد گفت: ممكن است حضرت فرمود:اين مكتوب را بجانب بقيع ببر، در وسط قبرستان بايست و صدا بزن« يا دَرجان» بعد فرد عمامه به سر پیش تو خواهد آمد هر چه مي خواهي از وی بپرس».
فردای آن روز آن مرد آمد و اجازه خواست و بعد گفت:شب قبل در بقيع بودم و آنچه فرموديد عمل نمودم بعد آن مرد آمد و گفت چه مي خواهي، خواسته ام را گفتم، به من گفت به جاي دیگر برو تا پدرت را حاضر كنم، پس برفت و با مردي سياه حاضر شد و گفت:اين پدر توست، پدرم گفت:زير فلان درخت زيتون را حفر كن، آن مال كه صد هزار درهم می باشد را بيرون آر.
شفای نابینا:
ابوبصیر از شاگردان برجسته امام باقر( ع) بود. وی از بينايي محروم بود و از این جهت شدیداً رنج می برد. روزی به حضور امام باقر( ع) شتافته و از آن حضرت پرسید: آیا شما وارث پیغمبر هستید؟
امام:بله.
آیا رسول خدا( ص) وارث تمام پیامبران و وارث علوم و دانش های آنان بود؟
امام:بله.
شما میتوانید مرده را زنده کنید و نابینا مادرزاد را معالجه نمایید و از آنچه که مردم در منزل هایشان می خورند، خبر دهید؟
امام:بله. ما تمامی این ها را به اذن خداوند انجام می دهیم.
وی ميگويد :در این موقع امام باقر( ع) فرمود: ای ابابصیر! نزديک بیا. من نزديک حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارک خود روی چشمان مرا مسح نمود. در این حال من خورشید و اسمان و زمین و خانه ها و هرچه در شهر بود همه را دیدم.
آن گاه به من فرمود: آیا می خواهی که اینگونه باشی و در روز قیامت حساب تو مثل سایر مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود یا می خواهی به حال نخست برگردی و بدون حساب به بهشت بروی؟! ابوبصیر گفت: می خواهم به حال اول برگردم.
پیشوای پنجم بار ديگر دست بر چشمان ابوبصیر کشید و چشمان وی به حال نخست برگشت.
جنیان در حضور امام باقر( ع):
الف- سعد اسکاف ميگويد :روزی با حضرت باقر( ع) کار اضطراری داشتم. به صحن خانه آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود:« شتاب نکن!» من در حیاط خانه امام( ع) مدتی جلو افتاب ماندم… تا اینکه پس از مدتی با کمالتعجب دیدم که اشخاصی از اتاق بیرون شده و بسوی من آمدند. آنان از کثرت طاعت لاغر شده بودند. به خدا سوگند، سیمای زیبا و معنوی آنان مرا آنقدر شیفته نمود که وضعیت خود( ناراحتی در هوای گرم) را فراموش کردم. هنگامی که به پیشگاه حضرت مشرف شدم به من فرمود:« گویا تو را غمگین کردم». عرض کردم:بله! به خدا قسم من وضعیت خود را فراموش کردم. اشخاصی از پیش من گذشتند که تمامی یکنواخت بودند و من مردمی خوش چهره تر از این ها ندیده بودم.
فرمود:ای سعد! آنها را دیدی؟ گفتم:بله. فرمود: ایشان برادران تو از طایفه جن هستند. عرض کردم: خدمت شما می آیند؟ فرمود:بله می آیند و مسایل مذهبی و حلال و حرام خود را از ما می پرسند.
ب- ابو حمزه ثمالی ميگويد :روزی جهت شرفیابی به حضور امام باقر( ع) اجازه خواستم، گفتند:عده ای خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت کمی صبر کردم تا آنها بیرون شوند. پس کسانی بیرون شدند که آنها را نمی شناختم و به نظرم غریب و نااشنا می آمدند. اجازه شرفیابی گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، الآن زمان حکومت بنی امیه است و از شمشیرهای آنها خون می چکد.( یعنی ورود اشخاص غریبه براي شما خطرافرین است). امام فرمود: ای ابا حمزه! اینان گروهی از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسایل مذهبی خود سؤال کنند. آیا نمی دانی که امام حجت خداوند بر جن و انس می باشد؟
مسیح حجاز:
یکى از اهالى شام که به امام محمّد باقر (ع) بسیار علاقمند بود و هر چند وقت یک بار به ملاقات و زیارت آن حضرت مى آمد، در یکى از زیارت هایش، چند روزى در شهر مدینه منوّره بیمار شد و در بستر بیمارى و در شُرف مرگ قرار گرفت. به یکى از دوستان خود گفت:به محض اینکه من از جهان رفتم، به امام باقر (ع) بگو تا بر جنازه ام نماز بخواند و در مراسم خاکسپاری من نیز شرکت نماید.
وقتى که مرد شامى وفات یافت، دوستش پیش امام (ع) آمد و وصیت وی را به حضرت گفت .
حضرت فرمود: در دفن وی شتاب نکنید تا من بیایم؛ و بعد به طرف شام حرکت کرد. هنگامی که وارد خانه آن مرد شامی شد، در کنار بسترش نشست و دعائى را نجوا نمود، بعد او را با نام صدا کرد. یک دفعه مرد شامى در حالى که پارچه اى سفید رنگ، رویش انداخته بودند، حرکتى کرد و جواب حضرت را داد.
بعد از آن، حضرت وی را نشانید و فرمان داد تا شربتى مخصوص، برایش تهیّه کردند و به وی خورانید. هنگامی که بطور کامل بهبود یافت، به حضرت گفت :أشهد أنّک حجّه اللّه على خلقه …، شهادت مى دهم که تو حجّت خداوند بر خلق جهانى و مردم آن چه بخواهند باید در تمامی امور، به شما رجوع نمایند و هر که به جز شما مراجعه کند، همانا او گمراه گشته است.
پس از آن، امام باقر (ع) فرمود:اینک جریان برگشت خود را براى این اشخاص بازگو کن؟ مرد خاطرنشان کرد:هنگامى که روح از بدن من پرواز کرد، بین زمین و اسمان ندائى رسید، که روح وی را به کالبدش بازگردانید، برای این که محمّد بن علىّ (ع) تقاضا حیات دوباره او را کرده است.
اعجاز در کربلا:
جابربن یزید جعفی ميگويد:
همراه امام باقر (ع) عازم حیره بودم. هنگامی که به کربلا رسیدیم، امام فرمود:« ای جابر! این جا براي ما و شیعیان ما یکی از باغ های بهشت است و براي دشمنان ما یکی از چاله های جهنم.»
بعد فرمود:« ای جابر! چیزی میل داری؟»
عرض کردم:« آری، ای آقای من!»
امام دست مبارک خود را در بین سنگی فرو کرد و سیبی از داخل سنگ بیرون آورد. به خوشبویی آن سیب، من هیچوقت ندیده بودم. آن سیب ابداً به میوه های دنیوی شبیه نبود و من دانستم از میوه های بهشتی است. آن را خوردم و تا چهار روز احساس گرسنگی نکردم.
گردآوری: بخش مذهبی بیتوته